داستانهای پند آموز
مشکل….
روزی دو مرد جوان نزد استادی آمدند و از او پرسیدند: “فاصله بین دچار یک مشکل شدن تا راه حل یافتن برای حل مشکل چقدر است؟”
استاد اندکی تامل کرد و گفت:
“فاصله مشکل یک فرد و راه نجات او از آن مشکل برای هر شخصی به اندازه فاصله زانوی او تا زمین است!”
آن دو مرد جوان گیج و آشفته از نزد او بیرون آمدند و در بیرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولی گفت:
“من مطمئنم منظور استاد معرفت این بوده است که باید به جای روی زمین نشستن از جا برخاست و شخصا برای مشکل راه حلی پیدا کرد. با یک جا نشینی و زانوی غم در آغوش گرفتن هیچ مشکلی حل نمی شود.”
دومی کمی فکر کرد و گفت:
“اما اندرزهای پیران معرفت معمولا بار معنایی عمیق تری دارند و به این راحتی قابل بیان نیستند. آنچه تو می گویی هزاران سال است که بر زبان همه جاری است و همه آن را می دانند. استاد منظور دیگری داشت.”
آندو تصمیم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معنای جمله اش را بپرسند. استاد با دیدن مجدد دو جوان لبخندی زد و گفت:
“وقتی یک انسان دچار مشکل می شود. باید ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتی است که انسان در مقابل کائنات و خالق هستی زانو می زند و از او مدد می جوید. بعد از این نقطه صفر است که فرد می تواند برپا خیزد و با اعتماد به همراهی کائنات دست به عمل زند. بدون این اعتماد و توکل برای هیچ مشکلی راه حل پیدا نخواهد شد. باز هم می گویم…
فاصله بین مشکلی که یک انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بین زانوی او و زمینی است که برآن ایستاده است!”
عالم فروتن …
گویند که زمانی در شهری دو عالم می زیستند.
روزی یکی از دو عالم که بسیار پر مدعا بود، کاسه گندمی بدست گرفت و بر جمعی وارد شد و گفت:
این کاسه گندم من هستم ! (از نظر علم و … ) و سپس دانه گندمی از آن برداشت و گفت:
و این دانه گندم هم فلان عالم است!
و شروع کرد به تعریف از خود.
خبر به گوش آن عالم فرزانه رسید. فرمود به او بگوئید:
آن یک دانه گندم هم خودش است! من هیچ نیستم…
ایمان واقعی …
روزی بازرگان موفقی از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غیاب او آتش گرفته و کالا های گرانبهایش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتی به او وارد امده است.
فکر می کنید آن مرد چه کرد؟!
خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و یا اشک ریخت؟
او با لبخندی بر لبان و نوری بر دیدگان سر به سوی آسمان بلند کرد و گفت:
“خدایا ! می خواهی که اکنون چه کنم؟”
مرد تاجر پس از نابودی کسب پر رونق خود، تابلویی بر ویرانه های خانه و مغازه اش آویخت که روی آن نوشته بود:
مغازه ام سوخت!
اما ایمانم نسوخته است!
فردا شروع به کار خواهم کرد
داستان پیامبر و دیوانه ( دوست)
آنگاه جوانی گفت با ما از دوستی سخن بگو و او در پاسخ گفت:
دوست تو نیاز های برآورده ی توست.
کشت زاری است که در آن با مهر تخم می کاری و با سپاس از آن حاصل بر می داری.
سفره ی نان تو و آتش اجاق توست.
زیرا که گرسنه به سراغ او می روی و نزد او آرام و صفا می جویی.
هنگامی که او خیال خود را با تو در میان می گذارد؛ از اندیشیدن «نه» در خیال خود مترس و از آوردن «آری» بر زبان خود دریغ مکن.
و هنگامی که او خاموش است دل تو همچنان به دل او گوش می دهد؛
زیرا که در عالم دوستی همه ی اندیشه ها و خواهش ها و انتظارها بی سخنی به دنیا می آیند و بی آفرینی نصیب دوست می گردند.
هنگامی که از دوست خود جدا می شوی غمگین مشو؛ زیرا که تو در او از هرچیزی دوست تر می داری بسا که در غیبت او روشن تر باشد ، چنان که کوه نورد از میان دشت کوه را روشن تر می بیند.
و زنهار که در دوستی غرضی نباشد، مگر ژرفا دادن به روح.
زیرا مهری که جویای چیزی جز باز نمودن راز درون خود باشد؛ مهر نیست، دامی است گسترده که چیزی جز بیهودگی در آن نمی افتد.
و زنهار که از هر آنچه داری بهترینش را به دوستت بدهی.
اگر او را باید که جزر روی تو را ببیند؛ بگذار که مد آن را نیز بشناسد.
آن چگونه دوستی است که برای سوزاندن وقت به سراغش می روی؟
به سراغ دوست مرو مگر برای خوش کردن وقت.
زیرا کار او این است که نیاز تو را برآورد؛ نه آنکه خالی درون تو را پر کند.
و شیرینی دوستی را با خنده شیرین تر کن و با بهره کردن خوشی ها.
زیرا در شبنم چیزهای خرد است که دل انسان بامداد خود را می جوید و از آن ترو تازه می گردد.
**جبران خلیل جبران/ پیامبر و دیوانه* ترجمه نجف دریا بندری**
داستان پیامبر و دیوانه ( مرد توانگر)
خوب جبران خلیل جبران یه نویسنده و شاعر لبنانی الاصل بوده که به انگلیسی مطلب می نوشته.
دو تا کتاب داره یکی به اسم “ پیامبر ” و دیگری ” دیوانه ” . از این دو کتاب ترجمه های زیادی شده ولی یکی از قشنگترین ترجم ها مال ” نجف دریابندری ” مترجم معروف با نثری گیرا هست که این دو تا کتاب را در یک کتاب با عنوان ” پیامبر و دیوانه ” ترجمه کرده است . “
از کتاب پیامبر
در مورد دهش :
آنگاه مرد توانگری گفت : با ما از دهش بگو . و او پاسخ داد:
هنگامی که از مال خود چیزی می دهید ، چندان چیزی نمی دهید.
اگر از جان خود چیزی بدهید آنگاه به راستی می دهید.
زیرا که مال مگر چیست به جز آنچه از برای فردای مبادا نگه می دارید . …
هستند کسانی که ازبسیاری که دارند اندکی می دهند ـ آن هم برای نام و این خواهش پنهان ، بخشش آنها را آلوده می کند .
و هستند کسانی که اندکی دارند و همه را می دهند .
این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند و دستشان هرگز تهی نمی شود .
… هستند کسانی که با شادی می دهند و پاداش آن ها همان شادی است
و هستند کسانی که با درد می دهند و آن درد تعمید آنهاست .
و هستند کسانی که می دهند و از دهش دردی نمی کشند . حتی شادی هم نمی خواهند و نظری به ثواب هم ندارند ….
دهش در برابر خواهش نیکو است . اما دهش بی خواهش و از روی دانش نیکو تر است ….
و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی ؟
هرآنچه داری روزی داده خواهد شد .
پس هم امروز بده تا فصل دهش ، از آن تو باشد نه از آن میراث خوارانت .
تو بارها می گویی : ” خواهم داد اما به آن که سزاوار باشد “
درختان باغ تو چنین نمی گویند و گله های چراگاه تو نیز هم .
این ها می دهند تا زندگی کنند ؛ زیرا ندادن همان است و مردن همان.
… آن کس که سزاوار نوشیدن از دریای زندگی بوده باشد سزاوار است که جام خود را از جوی باریک تو پر کند .
مگر تو کیستی که مردمان باید گریبان خود را باز و غرور خود را بی پرده کنند تا تو ارزش آنها را برهنه وغرورشان را بی شرم ببینی ؟
نخست کاری کن که خود سزاوار دادن و دارای دست دهش باشی …
و شما ای گیرندگان ـ و ای شما که همه گیرنده اید ـ منت مکشید ٬ مبادا باری بر گردن خود و بر گردن دهنده بگذارید.
همراه دهنده بر بالهای دهش او پرواز کنید.
گفتن بسم الله برای هر غذا
در کتاب لئالی الاخبار نقل شده است که روزی حضرت امیرالمومنین علی(ع) بالای منبر فرمودند:
هر کس هنگام غذا خوردن بسم الله الرحمن الرحیم را ترک نکند من ضامن می شوم که آن غذا به او ضرری نرساند.
ابن کوا که فردی منافق و دو رو بود، خواست سخن امام را لوث و بی رنگ جلوه دهد به این خاطر گفت: من دیشب چون خواستم غذا بخورم، بسم الله گفتم ولی آن غذا حال مرا دگرگون ساخت.
حضرت علی(ع) در پاسخ او فرمودند: شاید شب گذشته از یک نوع غذا بیشتر خورده ای و اگر بخواهی که غذاها به تو ضرر نرسانند، باید برای خوردن هر کدام بسم الله الرحمن الرحیم بگویی.
رسول خدا ص فرمودند:
چون خوان را می گذارند (یعنی سفره گسترانیده می شود) چهار هزار ملک دور آن را احاطه می کنند.
اگر بنده خدا بسم الله الرحمن الرحیم گفت؛ ملائکه می گویند: خدا به شما و طعامتان برکت بدهد و شیطان را دور کند، و بعد از فارغ شدن از غذا اگر بنده خدا گفت: الحمد لله ملائکه می گویند: اینها گروهی هستند که خداوند به ایشان نعمت داد و شکر این نعمت را اداء کردند.
اما اگر بنده خدا در اول سفره بسم الله نگفت ملائکه به شیطان می گویند: که ای فاسق بیا و با ایشان طعام بخور و اگر بنده از غذا خوردن فارغ شد و الحمد لله نگفت ملائکه می گویند: ایشان گروهی هستند که خدا به اینها نعمت داد و پروردگار را فراموش کردند.
امام صادق علیه السلام می فرمایند: هرگاه مسلمانی بخواهد طعام بخورد و چون لقمه را بردارد و بگوید بسم الله و الحمد لله رب العالمین پیش از آنکه لقمه به دهانش رسد خدای تعالی گناهانش را می آمرزد.
حلیه المتقین، ص39، آداب طعام
پیام های بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله رمز توحید، نام دیگران رمز کفر.
بسم الله رمز بقاء و دوام و هر چه رنگ خدایی نداشته باشد، فانی است
بسم الله رمز عشق به خدا و توکل به اوست
بسم الله رمز خروج از تکبر و اظهار عجز به درگاه خداست
بسم الله گام اول بندگی و عبودیت است
بسم الله رمز فراری دادن شیطان است، کسی که خدا را همراه داشت شیطان در او موثر نمی افتد
بسم الله عامل قداست یافتن کارها و بیمه کردن آنهاست
بسم الله گفتن، نشان آن است که خدایا من تو را فراموش نمی کرده ام
همان گونه که محصولات و کالاهای ساخت یک کارخانه، آرم و علامت آن کارخانه را دارد، خواه به صورت جزیی باشد یا کلی، روی آنها آرم و علامت است، مثلا یک کارخانه چینی سازی، علامت خود را روی تمام ظروف می زند، خواه ظرفهای بزرگباشند یا ظرفهای کوچک، یا اینکه پرچم هر کشوری هم بر فراز آن کشور است و هم بر فراز کشتیهای حمل و نقل آن کشور که در دریاها حرکت می کنند و هم بر روی میز اداری کارمندان.
این نشانه ها و علامتها به خاطر آن است که راه گم نشود و آن علامت فراموش نگردد.
نام خدا و یاد خدا نشان مسلمانی است، به همین دلیل است که در حدیث می خوانیم پیامبر اکرم ص فرمودند:
وقتی معلم بسم الله الرحمن الرحیم را به دانش آموز بیاموزد خداوند در نامه عمل طفل و پدر و مادر او معلم بیزاری از جهنم بنویسد
تفسیر نور-ص13و14
پیامک تبریک وخیر مقدم بازگشت از حج
گرامي باد مقدمتان كه آميخته با غبار كعبه ،صفاي مدينه ومعطر به عطر قبور ائمه بقيع است.
حجکم مقبول سعیکم مشکور
***
زيارت حرم امن الهي و قبور ائمه بقيع مقبول حق باشد مقدمتان گلباران
***
زیارت خانه امن الهی بر شما گوارا باد امیدوارم خداوند سعادت مجدد سفر به سرزمین وحی را نصیب شما و این حقیر بنماید
***
چادرنشين عرفات خوش آمدي
بازگشت پروانه كعبه گرامي باد
***
کبوتر حرم امن الهی ، حجی با معرفت پایدار و ماندگار را برایت ارزومندم
***
زائرکعبه ،که دیده ات منور به نور مسجد النبی ، قدومت متبرک به خاک پر برکت بقیع و روحت سرشار از معرفت طواف حرم امن الهی ست زیارتت مقبول درگاه حق
***
واقف عرفات و ساعی صفا و مروه قدوم پر برکتتان را به دیده ارج می نهیم
***
عاکفان و عاشقان حرم امن الهی مقدمتان گلباران
***
زیارت خانه خدا دیدن قبه خضرا و استشمام عطر حضرت زهرا گوارای وجودتان
***
حاجي، رسيدن به معرفت در عرفات مبارك»
***
ورود به حريم حرم امن الهي سنگ زدن بر اهريمن
***
درون تبریک مقدمتان گلبارن زیارتتان مقبول درگاه حق
***
یک جرعه معرفت (امثال القرآن)
وقتی یوسف از زندان آزاد شد تا خواب عزیز مصر را تعبیر کند، ابتدا خواست تا زنان دربار مصر آورده شوند و حقیقت ماجرا آشکار شود؛ چون زنان حاضر شدند زلیخا لب به اعتراف گشود و حقیقت را بیان کرد: … الْئنَ حَصْحَصَ الحَقٌّ … ؛ الآن، حق آشکار شد.([1])
سخنی که دل آدمی را به تشویش و نا آرامی میافکند، سخن دروغ است و کلامی که اطمینان آور و شادی انگیز است، حرف راست است. همچنان که آوردهاند:
بازرگانی بود اندک مایه که میخواست سفرکند. صد من آهن داشت. در خانه دوستی، بر سبیل ودیعت نهاد و برفت. چون بازآمد؛ امین، ودیعت را بفروخته و بها، خرج کرده بود.
بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیک او رفت. و مرد گفت: آهن تو، در بیغولهی خانه بنهاده بودم و احتیاط تمام بکرده، آنجا سوراخ موش بود، تا من واقف شدم، تمام بخورده بود. بازرگان جواب داد: راست میگویی، موش، آهن، سخت دوست دارد و دندان او بر خاییدن آن قادر باشد.
امین راستکار، شاد شد؛ یعنی پنداشت که بازرگان، نرم گشت و دل از آهن برداشت، گفت: امروز به خانه من، میهمان باش. پس بازرگان به سوی خانهی امین روان شد و چون به سر کوی رسید، پسری را از آنِ او ببُرد و پنهان کرد. چون بجستند و ندا در شهر دادند، بازرگان گفت: من، بازی دیدم که کودکی را در هوا میبرد. امین فریاد برداشت که: دروغ و محال چرا میگویی؟ باز، کودکی را چون برگیرد؟ بازرگان بخندید و گفت: در شهری که موش، صد من آهن بتواند خورد، بازی نیز، کودکی را به مقدار ده من، بر تواند گرفت. امین دانست که حال چیست. گفت: موش، آهن نخورده است، پسر، بازده و آهن بستان.([2])
حرمت دروغ و پرهیز از آن، شرط اخلاق دینی است؛ چرا که هر دروغگویی، در نظرها ساقط و در دیدهها، حقیر و بیاعتبار و احدی اعتنا به سخن او نمیکند و پست و ذلیل و خوار میگردد.
دل نـیـارامــد ز گفـتـار دروغ آب و روغن هیچ نیفروزد فروغ
در حدیث راست، آرام دل است راستـیهـا، دانـه دام دل است
مراد مولانا از دل دل پاک و مهذّب و آزموده و آبدیده و پخته و صیقل خورده است. چنین دلی، راست را از دروغ و راستگو را از دروغگو تمیز میدهد و سرّ این که بسیاری از مردم پاکدل، دعوت پیامبران را میپذیرند، همین است که احساس میکنند؛ آنان، مردمانی امین و صادق هستند.
امام علی(علیه السلام) فرمود: لایَجِدُ عَبدٌ طَعْمَ الإیمانَ حتّی یَترُکَ الکذبَ هزلهُ وجدّهُ؛ هیچ بندهای مزه ایمان را نچشد، مگر این که دروغ را ترک کند، چه شوخی باشد و چه جدّی!([3])
[1]. یوسف 12 : 51 .
[2]. کلیله و دمنه، ص 107.
[3]. اصول کافی، ج 4، ص 37.
از کتاب آیت اله مکارم شیرازی
داستان در مورد امام زمان (عج)
هنگامی که حضرت صاحب الزّمان علیه السلام از رحم مادر به دنیا آمد، انگشت سبّابه خود را به سمت آسمان بلند نمود؛ و در همین لحظه ناگهان عطسه ای کرد و سپس اظهار داشت: )الحمد للّه ربّ العالمین، و صلّی اللّه علی محمّد و آله(.
بعد از آن با کمال فصاحت فرمود: ظالمان و ستمگران گمان کرده اند که حجّت و ولیّ خداوند متعال زایل و نابود شونده است، چنانچه به ما اجازه سخن گفتن و بیان حقایق داده شود، همانا شکّ و شُبهه از بین خواهد رفت….