یک جرعه معرفت (امثال القرآن)
وقتی یوسف از زندان آزاد شد تا خواب عزیز مصر را تعبیر کند، ابتدا خواست تا زنان دربار مصر آورده شوند و حقیقت ماجرا آشکار شود؛ چون زنان حاضر شدند زلیخا لب به اعتراف گشود و حقیقت را بیان کرد: … الْئنَ حَصْحَصَ الحَقٌّ … ؛ الآن، حق آشکار شد.([1])
سخنی که دل آدمی را به تشویش و نا آرامی میافکند، سخن دروغ است و کلامی که اطمینان آور و شادی انگیز است، حرف راست است. همچنان که آوردهاند:
بازرگانی بود اندک مایه که میخواست سفرکند. صد من آهن داشت. در خانه دوستی، بر سبیل ودیعت نهاد و برفت. چون بازآمد؛ امین، ودیعت را بفروخته و بها، خرج کرده بود.
بازرگان، روزی به طلب آهن، به نزدیک او رفت. و مرد گفت: آهن تو، در بیغولهی خانه بنهاده بودم و احتیاط تمام بکرده، آنجا سوراخ موش بود، تا من واقف شدم، تمام بخورده بود. بازرگان جواب داد: راست میگویی، موش، آهن، سخت دوست دارد و دندان او بر خاییدن آن قادر باشد.
امین راستکار، شاد شد؛ یعنی پنداشت که بازرگان، نرم گشت و دل از آهن برداشت، گفت: امروز به خانه من، میهمان باش. پس بازرگان به سوی خانهی امین روان شد و چون به سر کوی رسید، پسری را از آنِ او ببُرد و پنهان کرد. چون بجستند و ندا در شهر دادند، بازرگان گفت: من، بازی دیدم که کودکی را در هوا میبرد. امین فریاد برداشت که: دروغ و محال چرا میگویی؟ باز، کودکی را چون برگیرد؟ بازرگان بخندید و گفت: در شهری که موش، صد من آهن بتواند خورد، بازی نیز، کودکی را به مقدار ده من، بر تواند گرفت. امین دانست که حال چیست. گفت: موش، آهن نخورده است، پسر، بازده و آهن بستان.([2])
حرمت دروغ و پرهیز از آن، شرط اخلاق دینی است؛ چرا که هر دروغگویی، در نظرها ساقط و در دیدهها، حقیر و بیاعتبار و احدی اعتنا به سخن او نمیکند و پست و ذلیل و خوار میگردد.
دل نـیـارامــد ز گفـتـار دروغ آب و روغن هیچ نیفروزد فروغ
در حدیث راست، آرام دل است راستـیهـا، دانـه دام دل است
مراد مولانا از دل دل پاک و مهذّب و آزموده و آبدیده و پخته و صیقل خورده است. چنین دلی، راست را از دروغ و راستگو را از دروغگو تمیز میدهد و سرّ این که بسیاری از مردم پاکدل، دعوت پیامبران را میپذیرند، همین است که احساس میکنند؛ آنان، مردمانی امین و صادق هستند.
امام علی(علیه السلام) فرمود: لایَجِدُ عَبدٌ طَعْمَ الإیمانَ حتّی یَترُکَ الکذبَ هزلهُ وجدّهُ؛ هیچ بندهای مزه ایمان را نچشد، مگر این که دروغ را ترک کند، چه شوخی باشد و چه جدّی!([3])
[1]. یوسف 12 : 51 .
[2]. کلیله و دمنه، ص 107.
[3]. اصول کافی، ج 4، ص 37.
از کتاب آیت اله مکارم شیرازی