داستان پیامبر و دیوانه ( مرد توانگر)
خوب جبران خلیل جبران یه نویسنده و شاعر لبنانی الاصل بوده که به انگلیسی مطلب می نوشته.
دو تا کتاب داره یکی به اسم “ پیامبر ” و دیگری ” دیوانه ” . از این دو کتاب ترجمه های زیادی شده ولی یکی از قشنگترین ترجم ها مال ” نجف دریابندری ” مترجم معروف با نثری گیرا هست که این دو تا کتاب را در یک کتاب با عنوان ” پیامبر و دیوانه ” ترجمه کرده است . “
از کتاب پیامبر
در مورد دهش :
آنگاه مرد توانگری گفت : با ما از دهش بگو . و او پاسخ داد:
هنگامی که از مال خود چیزی می دهید ، چندان چیزی نمی دهید.
اگر از جان خود چیزی بدهید آنگاه به راستی می دهید.
زیرا که مال مگر چیست به جز آنچه از برای فردای مبادا نگه می دارید . …
هستند کسانی که ازبسیاری که دارند اندکی می دهند ـ آن هم برای نام و این خواهش پنهان ، بخشش آنها را آلوده می کند .
و هستند کسانی که اندکی دارند و همه را می دهند .
این کسان به زندگی و برکت زندگی باور دارند و دستشان هرگز تهی نمی شود .
… هستند کسانی که با شادی می دهند و پاداش آن ها همان شادی است
و هستند کسانی که با درد می دهند و آن درد تعمید آنهاست .
و هستند کسانی که می دهند و از دهش دردی نمی کشند . حتی شادی هم نمی خواهند و نظری به ثواب هم ندارند ….
دهش در برابر خواهش نیکو است . اما دهش بی خواهش و از روی دانش نیکو تر است ….
و آیا چیزی هست که بتوانی دادنش را دریغ کنی ؟
هرآنچه داری روزی داده خواهد شد .
پس هم امروز بده تا فصل دهش ، از آن تو باشد نه از آن میراث خوارانت .
تو بارها می گویی : ” خواهم داد اما به آن که سزاوار باشد “
درختان باغ تو چنین نمی گویند و گله های چراگاه تو نیز هم .
این ها می دهند تا زندگی کنند ؛ زیرا ندادن همان است و مردن همان.
… آن کس که سزاوار نوشیدن از دریای زندگی بوده باشد سزاوار است که جام خود را از جوی باریک تو پر کند .
مگر تو کیستی که مردمان باید گریبان خود را باز و غرور خود را بی پرده کنند تا تو ارزش آنها را برهنه وغرورشان را بی شرم ببینی ؟
نخست کاری کن که خود سزاوار دادن و دارای دست دهش باشی …
و شما ای گیرندگان ـ و ای شما که همه گیرنده اید ـ منت مکشید ٬ مبادا باری بر گردن خود و بر گردن دهنده بگذارید.
همراه دهنده بر بالهای دهش او پرواز کنید.