آیت الله مجتهدی:
سجده گناهان را می ریزد. روایت است که انسان به سجده برود و مدتی در سجده باشد. «شکرلله والهی العفو» بگوید،
مخصوصا در نماز شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حس می کند وقتی که به سجده می رود سبک می شود. آن حالت
سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است. همان طور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزه سجده هم گناهان را می ریزد.
یک داستان پند آموز
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را
آزاد می کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاو ها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد مرد قبول کرد. اولین در طویله که
بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد.
گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله
که کوچک تر بود باز شد. گاو کوچک تر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می کرد.جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این
را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچک تر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر
می کرد ضعیف ترین و کوچک ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. سپس لبخندی زد و در موقع مناسب
روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت. زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است اما اگر
به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را در
یابی.
یک داستان پند آموز
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مؤمنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت، روزی تاب و
توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد کرد و گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و یرزن
می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را
باز کرد و رو به زن می گوید: برو و هرجا دلت می خواهد! زن با ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه
آمد.مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی! گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از
کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید، زن باز هم متعجب گفت: مگرمرا تعقیب کرده
بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیندازم، مگر یک بار که در
کودکی چادر زنی را کشیدم!
یک داستان پند آموز
مردی سرپرستی مادر، همسر و فرزندش را برعهده داشت، و نزد اربابی کار می کرد، وی در کارش اخلاص داشت و کارها را
به بهترین شکل ممکن انجام می داد، یک روزی او سر کار نرفت. به همین علت اربابش با خود گفت: باید من یک دینار زیادتر
به او بدهم تا او دیگر غیبت نکند. زیرا حتما به خاطر افزایش دستمزدش غیبت کرده است. وقتی که در روز بعد سر کارش
حاضر شد ارباب حقوقش را به او داد و دیناری هم به آن اضافه کرد. کارگر چیزی نگفت و از اربابش تشکر کرد و دلیل زیاد
شدن را نپرسید. بعد از مدتی اربابش از عکس العمل او تعجب کرد. به همین علت به او گفت: حقوقت را زیاد کردم چیزی
نگفتی. آن را کم کردم باز چیزی نگفتی! کارگر گفت: هنگامی که بار اول غیبت کردم خدا فرزندی را به من داد و برای همین
غیبت کردم و زمانی که با افزایش حقوق به من پاداش دادی گفتم این روزی فرزندم بوده که با او آمده است و هنگامی که برای
بار دوم غیبت کردم مادرم مرد و چون که دینار از حقوقم کم شد گفتم این روزیش بوده، که با رفتنش رفته است. چه زیبایند روح
هایی که به آنچه خدای مهربان به آن ها بخشید قانع و راضی اند و افزایش و کاهش روزیشان را به انسان ها نسبت نمی دهند.
خدایا با روزی حلال ما را از حرام دور ساز و با فضل و رحمتت ما را بی نیاز کن.
آیت الله مجتهدی:
انسان گاهی با اشاره، غیبت می کند، گاهی به کنایه و گاهی هم صریح پشت سر کسی صحبت می کند،
گاهی گفتن یک الحمدلله
آدم را جهنمی می کند و با یک الحمدلله به جهنم می رویم مثلا می گوییم
الحمدلله که ما رباخوار نیستیم یا الحمدلله که ما ریاست
طلب نیستیم آدم باید خیلی حواسش جمع باشد، چه کار به کار کسی دارید؟!
آیت الله حق شناس:
اگر در زندگی تان شکاف هایی هست، دلیل آن این است که از بندگی تان برای خدای متعال کم گذاشته اید.
آیت الله حق شناس :
وقتی حضرت موسی علیه السلام خواست به کوه طور برود، کسی به او گفت: به پروردگار بگو این همه من معصیت می کنم،
چرا من را تنبیه نمی کنی؟! خداوند به حضرت موسی علیه السلام گفت: وقتی رفتی به او بگو: بالاترین تنبیهات این است که نماز
می خوانی و لذت نماز را نمیچشی.
اهمیت قیام عاشورا
به بچههاتون یاد بدید حسین از بییاری سر بریده شد نه از بیآبی. عباس از معرفت و مرام بیدست شد نه به
خاطر مشک آب. اونجا که حسین فریاد زد ﴿هل من ناصر ینصرنی﴾ یار میخواست نه آب. به بچههاتون از آزادگی
حسین بگید نه از لبهای تشنه. خیلیا لب تشنه از دنیا رفتن ولی حسین نشدن. حسین یعنی مردانگی، آزادگی،
غیرت، شجاعت و شهامت. عباس یعنی جوانمردی، معرفت، حیا، غیرت. عباس یعنی پشت برادر حتی بدون
دست. حسین یعنی آزادگی حتی لحظهای که گلوی نوزادت دریده شد. افسوس که لبهای تشنه باعث شد راه
اصلی کربلا از یاد خیلیا بره. پیام کربلا ایستادن در مقابل ظلم است. به بچه هاتون راه اصلی کربلا رو نشون بدید.