یک داستان پند آموز
مردی سرپرستی مادر، همسر و فرزندش را برعهده داشت، و نزد اربابی کار می کرد، وی در کارش اخلاص داشت و کارها را
به بهترین شکل ممکن انجام می داد، یک روزی او سر کار نرفت. به همین علت اربابش با خود گفت: باید من یک دینار زیادتر
به او بدهم تا او دیگر غیبت نکند. زیرا حتما به خاطر افزایش دستمزدش غیبت کرده است. وقتی که در روز بعد سر کارش
حاضر شد ارباب حقوقش را به او داد و دیناری هم به آن اضافه کرد. کارگر چیزی نگفت و از اربابش تشکر کرد و دلیل زیاد
شدن را نپرسید. بعد از مدتی اربابش از عکس العمل او تعجب کرد. به همین علت به او گفت: حقوقت را زیاد کردم چیزی
نگفتی. آن را کم کردم باز چیزی نگفتی! کارگر گفت: هنگامی که بار اول غیبت کردم خدا فرزندی را به من داد و برای همین
غیبت کردم و زمانی که با افزایش حقوق به من پاداش دادی گفتم این روزی فرزندم بوده که با او آمده است و هنگامی که برای
بار دوم غیبت کردم مادرم مرد و چون که دینار از حقوقم کم شد گفتم این روزیش بوده، که با رفتنش رفته است. چه زیبایند روح
هایی که به آنچه خدای مهربان به آن ها بخشید قانع و راضی اند و افزایش و کاهش روزیشان را به انسان ها نسبت نمی دهند.
خدایا با روزی حلال ما را از حرام دور ساز و با فضل و رحمتت ما را بی نیاز کن.