آیت الله مجتهدی:
گناه دو جور است یا سر لجبازی با خداست، که حتی توبه هم نمی کند. اما گاهی گناهی می کند و پشیمان است دائم خودش را
می خورد که چرا این گناه را کردم؟ دائم خود را ملامت می کند که این نفس لوامه است. این را خدا می آمرزد. اگر تصمیم دارد
دائم سر جنگ با خدا داشته باشد و تکرار کند توبه این شخص مشکل است قبول شود.
آیت الله بهجت (ره):
وای بر ما اگر در خصوص خوردنی ها و نوشیدنی ها از حرام اجتناب نکنیم. زیرا همین غذاهاست که منشأ علم و ایمان و یا
کفر ما می شود، و یک وقت نگاه می کنیم و می بینیم که به یزید ایمان آورده ایم.
آیت الله بهجت (ره):
نوجوان ها و جوان ها باید ملتفت باشند که همچنانی که خودشان در این سن هستند و روز به روز به سن بالا می روند علم و
ایمانشان هم باید همین جور باشد مطابق این باشد. معلوماتشان، از همان کلاس اول علوم دینیه به بالا برود. ایمانشان ملازم با
همین علمشان باشد.
استاد فاطمی نیا:
گاهی تحمل همسر بد اخلاق، خودش نوعی سلوک است. یکی از اولیاء خدا که بسیار مرد بزرگی بود و گفته اند امام زمان (عجل
الله تعالی فرجه الشریف) در تشییع جنازه ی او حاضر بودند، همسر بسیار بد اخلاق داشت که سی و پنج سال اورا شکنجه
می داد، ولی او تحمل می کرد. بله تحمل کنید، اصلا خیلی از این ها با تحمل و گذشت حل می شود. گاهی هم اگر تحمل شود،
مثل نماز شب برای انسان سلوک الی الله است.
آیت الله مجتهدی:
روز قیامت میگی خدایا اشتباه شد. من کارهای خوبی داشتم که نیست و گناهانی نداشتم که هست! جواب می آید حسناتت رفت در
پرونده ی کسی که غیبتش را کردی! و از گناهانش به تو رسید.
آیت الله مجتهدی:
سجده گناهان را می ریزد. روایت است که انسان به سجده برود و مدتی در سجده باشد. «شکرلله والهی العفو» بگوید،
مخصوصا در نماز شب، ده دقیقه، یک ربعی در سجده باشد، حس می کند وقتی که به سجده می رود سبک می شود. آن حالت
سبکی بر اثر ریخته شدن گناهان است. همان طور که باد در فصل پاییز برگ درختان را می ریزه سجده هم گناهان را می ریزد.
یک داستان پند آموز
مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود. کشاورز به او گفت: برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را
آزاد می کنم. اگر توانستی دم یکی از این گاو ها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد مرد قبول کرد. اولین در طویله که
بزرگترین در هم بود باز شد. باور کردنی نبود، بزرگ ترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود بیرون آمد.
گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید و گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله
که کوچک تر بود باز شد. گاو کوچک تر از قبلی بود اما با سرعت حرکت می کرد.جوان پیش خودش گفت: منطق می گوید این
را هم ول کنم چون گاو بعدی کوچک تر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همان طور که فکر
می کرد ضعیف ترین و کوچک ترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود بیرون پرید. سپس لبخندی زد و در موقع مناسب
روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد اما گاو دم نداشت. زندگی پر از ارزش های دست یافتنی است اما اگر
به آن ها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را در
یابی.
یک داستان پند آموز
زن زیبایی به عقد مرد زاهد و مؤمنی در آمد.مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت، روزی تاب و
توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد کرد و گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و یرزن
می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می کنی، من زر و زیور می خواهم! مرد در خانه را
باز کرد و رو به زن می گوید: برو و هرجا دلت می خواهد! زن با ناباوری از خانه خارج شد، زیبا و زیبنده! غروب به خانه
آمد.مرد خندان گفت: خوب! شهر چه طور بود؟ رفتی! گشتی؟ چه سود که هیچ مردی تو را نگاه نکرد. زن متعجب گفت: تو از
کجا می دانی؟ مرد جواب داد: و نیز می دانم در کوچه پسرکی چادرت را کشید، زن باز هم متعجب گفت: مگرمرا تعقیب کرده
بودی؟ مرد به چشمان زن نگاه کرد و گفت: تمام عمر سعی بر این داشتم تا به ناموس مردم نگاه نیندازم، مگر یک بار که در
کودکی چادر زنی را کشیدم!