یک جرعه معرفت(امثال القرآن)
در احوالات ذوالنون مصری([1]) آوردهاند، روزی در کنار رود نیل کژدمی را دید که با سرعت به کنار آب آمد. غوکی بر لب آب آمد و کژدم بر پشت آن سوار شد. ذوالنون در حالی که حیرت زده بود، برای کشف حقیقت با سرعت خود را به آن سوی رود نیل رسانید. در آن سوی رود کژدم از غوک جدا شد و به سمت درختی حرکت کرد که جوانی در زیر سایه آن آرمیده بود و ماری بزرگ آماده نیش زدن او بود. کژدم به سمت مار حرکت کرد، او را نیش زد و به هلاکت رسانید. سپس مجدداً بر لب رود نیل آمد و بر پشت غوک که همچنان کنار ساحل ایستاده بود، نشست و از آب عبور کرد. ذوالنون میگوید: چون این منظره را دیدم بسیار حیرت کردم و با خود گفتم: شاید این مرد از اولیای خدا باشد. خواستم به او تقرب جویم، اما خوب که دقت کردم دیدم جوانی است مست و لایعقل. حیرتم افزون شد. با خود اینگونه استدلال کردم که بنده هر چه قدر هم جفا کند، اما باز رحمت خدا بیشتر است. پس صبر کردم تا جوان بیدار شد و از مستی به درآمد. مرا که بر بالین خود دید به پایم افتاد و پرسید: من گنهکار چه کردهام که تو در حقم اکرام کردهای و بر بالینم آمدهای؟… جریان مار را برایش تعریف کردم. جوان رو به آسمان کرد و با استغاثه گفت: الهی! لطف تو با مستان چنین است، با دوستان چگونه خواهد بود؟… پس در رود نیل غسل کرد و رو به بادیه نهاد و به مجاهدت مشغول شد.([2])
و حقیقت امر نیز جز این نیست که هرکه را لطف الهی بنوازد، ارشاد و هدایت، او را چنین سازد.
قال رسول الله(ص):
انّ من الشّرّ بحکمة؛ برخی از شرها و آزارها، دارای حکمت است.([3])
ناامیدم مکن از سابقه ی لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که، که خوب است و که زشت
[1]. از عرفای نیمه قرن سوم هجری.
[2]. ر.ک؛ سید سدید الدین محمد عیوضی، گزیده جوامع الحکایات و لوامع الروایات، ص 46.
[3] . شیخ صدوق، من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 379.