نشاط و شوخ طبعی شهدا
20 مهر 1390
جشن پتو
قرار گذاشته بودیم هر شب یكی از بچههای چادر رو توی «جشن پتو» بزنیم .
یه روز گفتیم: ما چرا خودمون رو می زنیم؟
واسه همین قرار شد یكی بره بیرون و اولین كسی رو كه دید بكشونه توی چادر.
به همین خاطر یكی از بچهها رفت بیرون و بعد از مدتی با یه حاج آقا اومد داخل.
اول جاخوردیم. اما خوب دیگه كاریش نمیشد كرد. گفت: حاج آقا بچهها یه سوال دارن.
گفت: بفرمایید و ….
یه مدت گذشت داشتم از كنار یه چادر رد میشدم كه یهو یكی صدام زد؛ تا به خودم اومدم، هفت هشتا حاج آقا ریختن سرم و یه جشن پتوی حسابی …