عنایت شگرف( حکایت های شیرین)
سر و وضع او گواه بود که مردی زحمتکش و کشاورز است . از روستا های اطراف بوده و برای پرسش سوالی خدمت شیخ مفید رسیده است .
مدتی نگذشت که ایشان وارد اتاق شدند و آن مرد غریب با اضطراب و شتاب بسیار پرسش خود را مطرح کرد.
ای شیخ ! در روستای ما زنی حامله ، فوت کرده است در حالی که بچه ی او در شکمش زنده است .
آیا شکم او را پاره کرده و طفل را خارج کنیم یا این که هر دو را با هم دفتن کنیم؟
شیخ مفید فرمودند : مادر و فرزند را با هم دفن کنید.
با خدا حافظی به سوی دیار خودش حرکت کرد . در میان راه سواری را دید که از پشت سر او به طرف او می تازد چون نزدیک شد ، گفت:
ای مرد شیخ مفید فرموده که شکم آن زن را پاره کنید ، طفل را بیرون آورید ، آنگاه وی را دفن کنید.
صفا و صمیمیت آن مرد موجب شد که نگاهی پر از محبت و اخلاص به سوار کند و با تشکر فراوان از وی جدا شد. به محل خود رسید و طبق دستور فرستاده شیخ عمل کرد.
سالها از این ماجرا گذشت . روزی آن مرد و طفل چند ساله خدمت شیخ رسیدند و از لطف شیخ و پیغام مجدد ایشان سپاسگذاری کردند. شیخ مفید با تعجب فراوان فرمودنمد:
اما من کسی را نفرستادم ، نه ،نه.. هیچ به خاطر ندارم.
پس از تأمل فراوان سیمای سپید وی به گل نشست و شبنم شور و اشتیاق بر رخسار ایشان نمایان شد
و فرمود ند: آن شخص حضرت ولی عصر (عج) بوده اند .آری حضرت مانع خطا و لغزش من در فتوا شده اند…..
شیخ به خانه ی خود رفت و در بست و دیگر بیرون نیامد . ناگاه از طرف حضرت ولی عصر(عج) نامه ای برای شیخ آمد:
بر شما است که فتوا بدهید و بر ماست که شما را استوار کرده و نگذاریم در خطا بیفتید.
از آن پس با دیگر آن عالم ربانی بر مسند فتوا نشستند و به پرسش های فقهی پاسخ دادند.
قصص العلماء ، میرزامحمد ، تنکابنی ، ص 399