به مناسبت هفته دفاع مقدس
«سنگر سازان بی سنگر»
چه بچه های با حالی و چه روزهای با صفایی و چه شب های آسمونی و قشنگی بود .
سرزمینی در یه قدمی بهشت : نه روستایی بود و نه شهری.
از سرزمین ملائک بودند و چند روزی مهمون این کره خاکی . اومده بودند تا تلنگری به دلهای زنگ خورده و غافل ما بزنند.
آنچه در دفاع مقدس گذشت ، قصه ی خون وخون ریزی ، توصیه های خشک و تو خالی واخمای تند وخشن نبود. راز قصه ی اونا، رنگ قصه گل بود و پروانه، تبسم و لبخند مرام رویشان و نماز واشک ، مسلک روح آسمونیشون بود.
یکی از مقر ها شون نزدیک خرمشهر بود . مقر شهید حجتی ، بیشترشون چهارده ، پانزده ساله بودند و راننده لودر وبلدوز. بهشون می گفتند جقله های جهاد ،خیلی ها شون از روستای ما حاجی آباد نجف آباد بودند.
بیشتر خاکریز های شلمچه تا جاده های کوه های حلبچه ، اینها را یاد شونه .
انگار جبهه ،خونه خاله شون بود. نه از ترکش می ترسیدند نه از تیر، اما از خدا خیلی حساب می بردند.
خدا رحمتشون کند. بیشترشون شهید شدند ، مثل محمد علی قیصری فرمانده هفده ساله مون .
اجر نمازشبشون و حماسه شون با خدا
انشاءالله هیچ وقت یادشون از دلمون نره
از کتاب جغله های جهاد (روایت سیره شهدا)