این یکی شهید می شه!!
كربلاي ۸ ،قرار بود در نهر جاسم عمليات كنيم. ۲۲ نفر از بچه هاي تخريب سوار ماشين شده بودند براي اعزام. فرمانده تخريب
رو به من كرد و گفت : آقا سيد به نظرت كدومشون شهيد مي شن ؟
نگاهي به بچه ها انداختم . به يكي از اون ۲۲ نفر اشاره كردم و گفتم : اين بر نمي گرده!
حاجي خنديد. گفتم : آقاي نوروزي چي شده ؟ خنده مي كني ؟ گفت : سيد اين يكي رو ديگه اشتباه حدس زدي. من اون رو
مي شناسم. نه اهل نماز جماعته و نه اهل راز و نياز و سير و سلوك! فقط گاه گاهي رو يه تپه مي شينه ، براي خودش
خلوتي داره ، سيگاري مي كشه و واالسلام.
فردا شب از آن جمع ۲۲ نفري ، يكي كم شده بود. فرمانده آمد پيش من و گفت : سيد چطور فهميدي اين شهيد مي شه ؟!!
گفتم : خدا بخيله؟؟!
گفت : نه!! كي ميگه بخيله؟
گفتم : شب قبل از عمليات رو يادت مي آد. يادته ۴۰ نفر تو سنگر نشسته بوديمو هركس يه دعا مي كرد و بقيه مي گفتن
آمين؟ تو از خدا شفاعت امام حسين (ع) رو خواستي ، بچه ها هم آمين گفتن. خوب حتما شفاعت امام حسين (ع) نصيبت
مي شه.
اما يادت مي آد اون چي گفت ؟ چي ازخدا خواست ؟ اون گفت : خدايا شهادت رو نصيبم كن. ۳۹ نفر ديگه هم گفتن امين .
خوب خدا هم بهش داد. مگه خدا بخيله؟ ۳۹ نفر با حضور قلب گفتن خدايا شهادت رو نصيبش كن. با تمام وجودش خواست و
بقيه هم با تمام وجود همين رو براش از خدا خواستند. خالصانه گفت و ديگران هم خالصانه براش دعا كردند. خوب خدا هم
شهادت رو ازش دريغ نكرد. اين سر رو نفهميديد كه اون يه گوشه نشسته و خلوت كرده ، چه حال و هوايي داره. هرچند سيگار
كشيدن كار صحيحي نيست اما خلوتش در نهايت به شهادتش منجر شد.