یادمان باشد (عفت و حجاب)
عهد نامه مالک اشتر( بر پیمانت باقی بمان)
عهد نامه مالک اشتر (بدترین وزیران)
وجود نازنین آیت الله العظمی بهجت فرمود
شک نکنید نشستن در جلسه اباعبدالله الحسین علیه السلام عین مسجد است.
تا زمانی که در مجلس ابا عبدالله
هستید به شرط اینکه انسان غیبت کسی را نکند ولو همینطور نشسته چرت بزند،
از عمرتان حساب نمیشود.
وجود نازنین آیت الله العظمی بهجت فرمود:
ما آمدهایم زندگی کنیم تا قیمت پیدا کنیم نه اینکه با هر قیمتی زندگی کنیم.
زندگی ما حکایت یخ فروشی است که از او پرسیدند: فروختی گفت: نخریدند ولی تمام شدỊ
انشای یک دانشآموز، در مورد پول حلال
نان حلال خیلی خیلی خوب است. من نان حلال را خیلی دوست دارم.
ما باید همیشه دنبال نان حلال باشیم.
مثل آقا تقی. آقا تقی یک ماست بندی دارد.
او همیشه پول آب مغازه را سروقت میدهد تا آبی که در شیر ما
میریزد حلال باشد. آقا تقی میگوید:
آدم باید یک لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا که سرش را
گذاشت روی زمین و عمرش تمام شد پشت سرش بد و بیراه نباشد .
دایی من هم کارمند یک شرکت است . او
میگوید: تا مطمئن نشوم که ارباب رجوع از ته دل راضی شده از او رشوه نمیگیرم.
آدم باید دنبال نان حلال
باشد. داییام میگوید: من ارباب رجوع را مجبور میکنم قسم بخورد
که راضی است و بعد رشوه میگیرم! داییم
میگوید: تا پول آدم حلال نباشد، برکت نمیکند. پول حرام بیبرکتی است.
ولی پدرم یک کارگر است و من
فکرمیکنم پولش حرام است چون هیچ وقت برکت ندارد
و همیشه وسط برج کم میآورد. تازه یارانهها را خرج
میکند و پول آب و برق و گاز نداریم که بدهیم.ماه قبل برق ما را قطع کردند
چون پولش را نداده بودیم. دیشب
میخواستم به پدرم بگویم: کاش دنبال یک لقمه نان حلال بودی!
ثبت نام مدرسه علمیه معصومیه س شهرضا
قرآن کتاب آسمانی
قرآن کتابیست که با نام خدا آغاز میشود و با نام مردم پایان میپذیرد.
کتابی آسمانی است اما برخلاف آنچه
مؤمنین امروزی میپندارند و بیایمانان امروز قیاس میکنند
که بیشتر توجهش به طبیعت و زندگی و آگاهی و
عترت است. کتابی است که نام بیش از 70 سورهاش
از مسائل انسانی گرفته شده و بیش از 30 سورهاش از
پدیدههای مادی و تنها 2 سورهاش از عبادات است!
آن هم حج و نماز! کتابی است که شماره آیات حجابش با
آیات عباداتش قابل قیاس نیست. کتابی است که
نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به ﴿یعلم انسان
بالقلم﴾ ! قران! من شرمنده توام که از تو آواز مرگ ساختهام که
هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود همه از
هم میپرسند چه کسی مرده است؟
داستان پند آموز
در داستانهای قدیمی آمدهاند که روزی خداوند فرشتهای از
فرشتگان بارگاه خویش را به زمین فرستاد و گفت:
در هر قاره ای یکی از بندگان را بیاب و هر آنچه میخواهد مستجاب کن.
فرشته نخستبار بر کالیفرنیای آمریکا
فرود آمد. مردی را دید که در خیابان قدم میزند. گفت: ای مرد،
حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟
مرد گفت: خانهای بزرگ میخواهم. ماشینی بسیار بزرگ و مقدار زیادی پول. آنقدر که هر چه خرج کنم به
پایان نرسد. خواسته مرد مستجاب شد. فرشته برسر اروپا چرخی زد و
بر روی پاریس فرود آمد. زنی را پیدا کرد.
آرزوی زن را پرسید. زن گفت: مردی میخواهم زیبارو لباسی
که هیچ زنی تاکنون نپوشیده باشد و عطری
که هیچ انسانی تاکنون نبوایده باشد. خواسته زن مستجاب شد.
فرشته به قاره آسیا روان شد و از قضا در میانه
یکی از کویرهای ایران فرود آمد، مردی را دید نشسته در کپر خود و تنها و بیکس.
پرسید: ای مرد چه میخواهی از من؟ مرد گفت: آرزویی ندارم.
من به آنچه دارم راضیم. فرشته به حال او غصه
خورد. ساعتی آنجا ماند و دوباره پرسید: مرد! آرزویی بکن!
مرد گفت: راضیم و چیزی نمیخواهم. هر چه فکر
میکنم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد. فرشته ناامیدانه پرگشود.
اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر کن!
فرشته خوشحال شد و گفت: آرزویی به خاطرت آمد؟ گفت:
بله! کمی آنطرفتر، پیرمردی دیگر است که در کپر
خود نشسته و یک بز هم دارد. برای من سخت است که
او بز داشته باشد و من نداشته باشم، سر راهت آن بز را
خفه کن.