فرازی از سخنان شهید حاج محمد ابراهیم همت
وقتی در آغاز حمله، شما داشتید الله اکبر می گفتید تمام کوهها داشتند با شما تکبیر می گفتند! ما فکر کردیم که تمام کوهها از نیروهای شما پر شده، این بود که آمدیم و تسلیم شدیم!
وبلاگ مجادله در مطلبی از شهید همت آورده است: ما در صحنه های جنگ، در لحظات زیادی از امدادهای غیبی برخوردار بودیم. در عملیات “روح الله” در جبهه نوسود، یک شب قبل از عملیات در تاریخ دهم تیرماه 1360 یکی از برادرهای رزمنده ی ما، آن شب در عالم خواب دید که امام[خمینی] به خواب او آمده و می فرماید: حمله کنید، آقا امام زمان(عج) پیشاپیش شما است! این برادر صبح که بیدار شد، خطاب به برادران دیگر در مسجد نودشه گفت که امام به خواب او آمده و چنین مطالبی را فرموده اند. تمام برادرها تجهیزات بستند و آمدند به من گفتند: ما در همین روشنایی روز حرکت می کنیم تا برویم با عراقی ها بجنگیم، چرا که امام(ره) چنین فرموده اند. من با اصرار، آنها را قانع کردم که حمله را در شب انجام بدهند. در شب عملیات، نیروهای اسلام به رغم تعداد کم، چنان حمله ای بر دو گردان عراق بردند که شاید در تاریخ جنگهای جهان بی سابقه باشد و پیروز شدند. یک افسر عراقی که او را اسیر گرفتیم می گفت: به نظر من شما حداقل با دو گردان به ما حمله کردید. وقتی با اصرار زیاد او را قانع کردیم که نیروهای ما کمتر از یک گردان بوده، آن افسر عراقی به گریه افتاد و گفت: وقتی در آغاز حمله، شما داشتید الله اکبر می گفتید تمام کوهها داشتند با شما تکبیر می گفتند! ما فکر کردیم که تمام کوهها از نیروهای شما پر شده، این بود که آمدیم و تسلیم شدیم!
«فرازی از سخنان شهید همت مرداد 1361 از کتاب همت»
خاطره ای از دکترسید احمد دسغیب در مورد شهید دسغیب
شهید محراب آیت الله دستغیب در عرفات به خیمه های حجاج سر می زدندو با خود این شعر را زمزمه می کرد که «گلی گم کرده ام می جویم او را، به هر گل می رسم می بویم اورا» و دنبال امام زمان (عج) می کشت، زیرا طبق روایات، امام زمان(عج) روز عرفه در صحرای عرفات حضور دارند.
به گزارش مشرق به نقل از فارس، خواهر زاده شهید دستغیب: آن شهید در کنار کعبه از خدا خواسته بود یا وضع معنویش را بهتر کند یا همین الان از دنیا ببرد، که ایشان بعدا در نماز شهید می شود.
احمد علی دستغیب فرزند سید علی اصغر نماینده مردم شیراز در مجلس شورای اسلامی که برای اولین بار و از طریق کاروان به حج تمتع 90 مشرف شده، در مورد شهید محراب آیت الله سید عبدالحسین دستغیب امام جمعه وقت شیراز که سال 1360 در نماز جمعه به شهادت رسید، خاطره ای از پدرش( به عنوان خواهر زاده شهید ) نقل کرد.
خبرنگار اعزامی مطلبی به نقل از حجت الاسلام معین شیرازی نقل کرد که شهید محراب آیت الله دستغیب در عرفات به خیمه های حجاج سر می زدندو با خود این شعر را زمزمه می کرد که «گلی گم کرده ام می جویم اورا ، به هر گل می رسم می بویم اورا» و دنبال امام زمان (عج) می گشت، زیرا طبق روایات، امام زمان(عج) روز عرفه در صحرای عرفات حضور دارند.
سید احمد دستغیب فرزند سید علی اصغر با شنیدن این مطلب گفت: خاطره ای بهتر بگویم که پدرم عضو مجلس خبرگان از خود شهید دستغیب(دایی اش) شنیده است.
وی گفت: پدرم سید علی اصغر تعریف می کند که قبل از انقلاب اسلامی شهید دستغیب به حج مشرف می شود، ایشان در کنار خانه خدا پرده کعبه را گرفته و از خدا می خواهد یا همین الان جان مرا بستان، یا حالم را از این که الان دارم بهتر کن.
وی گفت: پدرم بارها با خود گفته بود چه اتفاقی برای دایی اش خواهد افتاد و این سالها مورد سوال بود، تا این که بعد از انقلاب اسلامی که ایشان در سن پیری و در نماز جمعه به فیض شهادت در راه خدا نایل می شود و تعبیر آن حال بهتر روشن می شود.
سید عبدالحسین دستغیب شیرازی (زادهٔ ۱۸ آذر ۱۲۹۲ ـ ۱۰ محرم ۱۳۳۲ و شهید ۲۰ آذر ۱۳۶۰ ـ ۱۴ صفر ۱۴۰۲ در شیراز)، معروف به شهید دستغیب، مجتهد شیعه ایرانی، شهید محراب، رئیس حوزه علمیهٔ فارس، نمایندهٔ ولی فقیه در استان فارس، امام جمعهٔ شیراز و نمایندهٔ استان فارس در مجلس خبرگان قانون اساسی بود. وی فرزند سید محمدتقی دستغیب بود.
نسبش با سی و دو واسطه به «زید بن علی» فرزند علی بن حسین میرسد.
زندگی نامه سر لشکر خلبان شهید عباس بابایی
تولد : 14 آذر 1329
اعزام به آمریکا جهت تکمیل دوره خلبانی : 1348
بازگشت به ایران : 1351
ازدواج با صدیقه (ملیحه ) حکمت: 4 شهریور 1354
شهادت : 15 مرداد 1366
چون عباس در همان شرایط تمام واجبات دینی خود را انجام می داد، از بی بند و باری موجود در جامعه آمریکا بیزار بود. هم اتاقی او در گزارشی که از ویژگی ها و روحیات عباس نوشته، یادآور می شود که بابایی فردی منزوی و در برخوردها، نسبت به آداب و هنجارهای اجتماعی بی تفاوت است. از رفتار او بر می آید که نسبت به فرهنگ غرب دارای موضع منفی می باشد و شدیداً به فرهنگ سنتی ایران پای بند است.
همچنین اشاره کرده که او به گوشه ای می رود و با خودش حرف می زند، که منظور او نماز و دعا خواندن عباس بوده است. خود وی ماجرای فارغ التحصیلی از دانشکده خلبانی آمریکا را چنین تعریف کرده است: «دوره خلبانی ما در آمریکا تمام شده بود، اما به خاطر گزارشاتی که در پرونده خدمتم درج شده بود، تکلیفم روشن نبود و به من گواهینامه نمی دادند، تا این که روزی به دفتر مسئول دانشکده، که یک ژنرال آمریکایی بود، احضار شدم. به اتاقش رفتم و احترام گذاشتم. او از من خواست که بنشینم. پرونده من در جلو او، روی میز بود، ژنرال آخرین فردی بود که می بایستی نسبت به قبول و یا رد شدنم اظهار نظر می کرد.
او پرسش هایی کرد که من پاسخش را دادم . از سوال های ژنرال بر می آمد که نظر خوشی نسبت به من ندارد. این ملاقات ارتباط مستقیمی با آبرو و حیثیت من داشت، زیرا احساس می کردم که رنج دوسال دوری از خانواده و شوق برنامه هایی که برای زندگی آینده ام در دل داشتم، همه در یک لحظه در حال محو و نابودی است و باید دست خالی و بدون دریافت گواهینامه خلبانی به ایران برگردم. در همین فکر بودم که در اتاق به صدا در آمد و شخصی اجازه خواست تا داخل شود. او ضمن احترام، از ژنرال خواست تا برای کار مهمی به خارج از اتاق برود با رفتن ژنرال، من لحظاتی را در اتاق تنها ماندم. به ساعتم نگاه کردم، وقت نماز ظهر بود. با خود گفتم، کاش در اینجا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم. انتظارم برای آمدن ژنرال طولانی شد.
به مناسبت روز مجلس (خاطرات شهید مدرس)
پول در آوردن مدرس
حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس از قول سید عبدالکریم مىگوید: سید عبدالکریم تعریف مىکرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده کوچک درس مىخواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک روز دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:
برونان بگیر ،طلبه دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:
برو نان بگیر. آن وقتها قیمت یک قرص نان یک پول بود من گفتم:
شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مىگیریم حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟!
مدرس خندید و گفت:مگر مرد هم بى پول میشود؟!
پرسیدم:آخر از کجا و چطورى؟
گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجهاى را باز کرد و یک سطل بیرون کشیدو یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:برویم. آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالى مىکردند و با پا آب مىکشیدند و دوباره حوضها را پر مىکردند ما راه افتادیم توى کوچهها و داد زدیم:
آب حوض می کشیم ! آب حوضی !بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
خانهاى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت:دیدى؟ این هم پول، هم مىتوانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!
مدرس و چک سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یک نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چکى به مبلغ 1000.000 ریال را که همراه آورده بود به مدرس داد و گفت: هر جور مىخواهى آن را خرج کن شنیدهام که پول نقد نمىگیرى از این رو چک را نیمه شب آوردهام تا قبول کنى!
مدرس به آرامى پرسید: چه؟سفیر انگلیس گفت: چک است، ورقهاى که به محض ارائه به بانک ، وجهى را که در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.
مدرس خودش از بانیان بانک بود و چک را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.
سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت: این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است که چک را نمىشناسد!در این موقع مدرس سر را بلند کرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت: آنها که مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینکه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفیر انگلیس ترجمه کرد سفیر با اوقات تلخى گفت: بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
برگرفته از کتاب شهید مدرس
زندگی نامه شهید محمد جواد تند گویان
جواد تندگویان در سپیدهدم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش روشنی بخش جانشان. |
آن بسیجی سر جدا «همت» بود
یکی از همرزمان شهید همت با ذکر خاطرهای از این فرمانده شجاع سپاه اسلام، به بیان آخرین دیدار خود با وی پرداخت.
شیبانی از همرزمان شهید محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در ایام دفاع مقدس سهشنبه شب در همایش بزرگ «ستارگان دوکوهه» بزرگداشت سه تن از فرمانهان شهید این لشکر در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد، در سخنان کوتاهی به ذکر خاطره از شهید همت پرداخت.
شیبانی گفت: در عملیات خیبر، همت از طریق بیسیم به من اطلاع داد که برادر “عزیز ” (فرمانده فعلی کل سپاه) در قرارگاه منتظر ماست و باید به آنجا برویم.
به او گفتم که شما برو، من هم خودم را میرسانم و با یکی از دوستان به سمت قرارگاه به راه افتادیم. در میان راه منطقه خطرناکی بود که میبایست با احتیاط بیشتری از آنجا عبور میکردیم. به همین دلیل به حالت نیمخیز قرار گرفتیم.
قدری که از رفتن ما گذشت، دیدیم دو جنازه شهید روی زمین افتاده. از لباسهایشان فهمیدیم بسیجیاند. تصمیم گرفتیم پیکر شهدا را به عقب بکشیم. من پای یکی از آنها را گرفتم و کشیدم.
شیبانی در این قسمت از خاطره خود در حالی که گریه میکرد، گفت: شهیدی که من پای او را کشیدم سر نداشت. وقتی به قرارگاه رسیدیم گفتند هنوز همت نیامده.
سپس به من خبر دادند که از همت خبری نیست و آقای هاشمی (رفسنجانی) ما را میخواهد. به آنجا رفتیم و قبل از من، شهید محلاتی رسیده بود.
خودم را معرفی کردم. شهید محلاتی به من گفت همت مفقود شده و شما برای شناسایی پیکر برخی شهدا که شناسایی نشدهاند، باید به عقب بروی.
وقتی این را شنیدم یاد همان پیکر بیسری افتادم که در راه با آن برخورد کردم در معراج شهدا بود که با دیدن همان پیکر و نشانیهایی که از همت داشتم فهمیدم آن پیکر بی سر، پیکر چه کسی است …
برگرفته از کتاب خاطرات شهید همت بسیجی سر جدا
شهید همت
اکثر بچه تهرانی ها فکر می کنند شهید همت در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شده است، پایین پای شهید چمران در قطعه 24. اما این طور نیست.
سنگ مزاری که در قطعه 24 به نام شهید همت نصب شده است ، در حقیقت یادبودی است که در کنار مزار دو فرمانده شهید دیگر لشکر 27 محمد رسول الله (ص) نصب شده است (شهیدان رضا چراغی و عباس کریمی).
در ابتدا قرار بر همین بود که شهید همت در همین مکان تدفین شود اما به اصرار والدینش ، پیکر پاک ایشان به زادگاهش انتقال پیدا کرد.
تربت پاک شهید حاج محمدابراهیم همت در « شهرضا » واقع در استان اصفهان به خاک سپرده شده است (شهرضا در 75 کیلومتری شمال غربی شهر اصفهان قرار دارد).
شهدای این شهر تاریخی (که بنا بر اقوالی زادگاه حضرت سلمان فارسی نیز می باشد) در جوار امامزاده «شهرضا» (که گفته می شود برادر امام رضا(علیه السلام) می باشد) دفن شده اند و مزار شهید همت نیز در میان آنان است.
حاج محمد ابراهیم همت به تاریخ 12 فروردین سال 1334 در «شهرضا» به دنیا آمد و به تاریخ 23 اسفند 1362 در جزایر مجنون بر اثر اصابت ترکش گلوله توپ به شهادت رسید. وی در زمان شهادت ، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله را بر عهده داشت.
روحمان با یادش شاد
بارگاه ملکوتی امامزاده شهرضا و شهدای مدفون در جوارش
مزار شهید حاج محمد ابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسول الله در شهرضا
25 سال عدم قیام و مشاوره امام علی (ع) با خلفاء
چكيده تحقیق پایانی برتر سال 1389
فاطمه عضد
شيعيان درباره اهل بيت مي گويند رسول الله علي (ع) و همسر و دو فرزندش حسنين را به عنوان خاندان خود و مصداق آيه تطهير و آيه مودت معرفي كرده اند.اما پس از رحلت رسول الله (ص) و بدنبال حوادثي كه در سقيفه رخ ميدهد.امام علي (ع) را از صحنه خلافت بر جامعه اسلامي خارج مي كنند و ابوبكر به عنوان خليفه معرفي مي گردد كه دوران خلافت دو سال و چهار ماهه او را مي توان به دو دوره تقسيم كرد:الف- دوره آشوب هاي داخلي كه بخش اعظم خلافت ابوبكر به پيكار با پيامبرنمايان و مرتدان مي گذرد.
ب- دوره فتوحات خارجي در مرزهاي امپراطوري روم شرقي و دولت ساساني كه با قيمانده ايام خلافت ابوبكر به توسعه اسلام در شامات و عراق طي مي شود.اما امام علي (ع) كه در هيچ يك از حوادث جنگ هاي داخلي و فتوحات خارجي شركت نكرد و در اين جنگ ها موضع بي طرفانه و دخالت غير فعال گرفت و شايد به واسطه احساسا مسئوليتي كه نسبت به حفظ اسلام و مسلمانان داشت به گونه اي غير مستقيم خلفا را راهنمايي و راهگشايي ارشاد مي فرمود.