گفتگو با خدا
من از خدا خواستم که پليدي هاي مرا بزدايد
خدا گفت : نه، آنها براي اين در تو نيستند که من آنها را بزدايم
بلکه آنها براي اين در تو هستند که تو در برابرشان پايداري کني!
من از خدا خواستم که بدنم را کامل سازد
خدا گفت : نه ، روح تو کامل است . بدن تو موقتي است!
من از خدا خواستم به من شکيبائي دهد
خدا گفت : نه، شکيبائي بر اثر سختي ها به دست مي آيد.
شکيبائي دادني نيست بلکه به دست آوردني است!
من از خدا خواستم تا به من خوشبختي دهد
خدا گفت : نه ، من به تو برکت مي دهم، خوشبختي به خودت بستگي دارد!
من از خدا خواستم تا از درد ها آزادم سازد
خدا گفت : نه ، درد و رنج تو را از اين جهان دور کرده و به من نزديک تر مي سازد!
من از خدا خواستم تا روحم را رشد دهد
خدا گفت : نه، تو خودت بايد رشد کني ولي من تو را مي پيرايم تا ميوه دهي!
من از خدا خواستم به من چيزهائي دهد تا از زندگي خوشم بيايد
خدا گفت : نه، من به تو زندگي مي بخشم تا تو از همۀ آن چيزها لذت ببري!
من از خدا خواستم تا به من کمک کند تا ديگران را همان طور که او دوست دارد ، دوست داشته باشم
حرف دل
مولاي من! مگر نه اين كه در روز عاشورا فرشتگان از شهادت امام حسين عليهالسلام و فرزندان و يارانشان بسيار ناراحت شدند و به درگاه الهي شكايت بردند، پس آفريدگار توانا در ضمن نشان دادن نور مقدس وجود شما فرمودند: «بذالك القائم انتقم منهم» توسط اين قائم از قاتلان امام حسين انتقام خواهم گرفت.
پس بيا كه شيفتگانت بيصبرانه در انتظار لحظههاي سبز آمدنت هستند، در انتظار روزي كه انتقام مصائب سختي كه بر اهلبيت عليهمالسلام و شيعيان ايشان در طول ساليان دراز رفته، ستانده شود ، روزي كه شيعه در رثاي سالار شهيدان بر سر دشمنان اهلبيت عليهمالسلام فرياد خواهد كشيد: :بأي ذنب قتلت.
حرف دل
الا يا ايّها المَهدى مدامَ الوَصل ناوِلها |
|
كه در دوران هجرانت بسى افتاد مشكلها |
صبا از نكهت كويت نسيمى سوى ما آورد |
|
ز سوز شعله شوقت چه تاب افتاد در دلها |
چو نور مهر تو تابيد بر دلهاى مشتاقان |
|
ز خود آهنگ حق كردند و بربستند محملها |
دل بىبهره از مهرت حقيقت را كجا يابد |
|
حق از آئينه رويت تجلى كرد بر دلها |
به كوى خود نشانى ده كه شوق تو محبان را |
|
ز تقوى داد زاد ره، ز طاعت بست محملها |
به حق سجاده تزيين كن مهل محراب و منبر را |
|
كه ديوان فلك صورت از آن سازند محفلها |
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هائل |
|
ز غرقاب فراق خود رهى بنما به ساحلها |
اگر دانستمى كويت به سر مىآمدم سويت |
|
خوشا گر بودمى آگه ز راه و رسم منزلها |
چو بينى حجت حق را به پايش جانفشان اى فيض |
|
«مَتى ما تَلقِ مَن تَهوى، دَعِ الدُّنيا وَ أهمِلها» |
کتاب شوق مهدی،ص 103