قرآن کتاب آسمانی
قرآن کتابیست که با نام خدا آغاز میشود و با نام مردم پایان میپذیرد.
کتابی آسمانی است اما برخلاف آنچه
مؤمنین امروزی میپندارند و بیایمانان امروز قیاس میکنند
که بیشتر توجهش به طبیعت و زندگی و آگاهی و
عترت است. کتابی است که نام بیش از 70 سورهاش
از مسائل انسانی گرفته شده و بیش از 30 سورهاش از
پدیدههای مادی و تنها 2 سورهاش از عبادات است!
آن هم حج و نماز! کتابی است که شماره آیات حجابش با
آیات عباداتش قابل قیاس نیست. کتابی است که
نخستین پیامش خواندن است و افتخار خدایش به ﴿یعلم انسان
بالقلم﴾ ! قران! من شرمنده توام که از تو آواز مرگ ساختهام که
هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود همه از
هم میپرسند چه کسی مرده است؟
حسین سمبل آزادگی و شجاعت
به بچههاتون یاد بدید حسین از بییاری سر بریده شد نه از بیآبی.
عباس از معرفت و مرام بیدست شد نه به
خاطر مشک آب. اونجا که حسین فریاد زد ﴿هل من ناصر ینصرنی﴾
یار میخواست نه آب. به بچههاتون از آزادگی
حسین بگید نه از لبهای تشنه. خیلیا لب تشنه از دنیا رفتن ولی حسین نشدن.
حسین یعنی مردانگی، آزادگی،
غیرت، شجاعت و شهامت. عباس یعنی جوانمردی، معرفت، حیا، غیرت.
عباس یعنی پشت برادر حتی بدون
دست. حسین یعنی آزادگی حتی لحظهای که گلوی نوزادت دریده شد.
افسوس که لبهای تشنه باعث شد راه
اصلی کربلا از یاد خیلیا بره. پیام کربلا ایستادن در مقابل ظلم است.
به بچه هاتون راه اصلی کربلا رو نشون بدید.
دوباره شور عاشوار به پا شد...
قانی که از هر سوی دنیا با هر وسیله ایی به سوی شما می شتابند تا بیعتی دوباره را با مولای شهیدشان تجدید کنند. سرزمینی که هنوز ندای هل من ناصر ینصرنی از آن به گوش می رسد. سرزمینی که هنوز فراتش شرمنده سقای صحرای کربلاست . شرمنده اسرای کربلاست. گویی دیگر او را یارای جوشیدن و خروشیدن نیست.
چگونه می تواند بخروشد در حالی که مولایمان حسین و یارانشان تشنه لب به دیدار رسول خدا شتافتند…
سرزمینی که گویا خورشیدش نیز هنگام تابیدن بر آن شرمنده است. سرزمینی که حالا سنگریزه ها و خارهایش هم از وجود خود شرم می کنند. . .
گویا غـمی تمـام دل را خریـده اسـت قلبم زعشق بیرق ماتم کشیده است
دیشب صدای خسته ای از روی بام گفت حی علی العزا که محرم رسـیده است
به بهانه هتک حرمت به ساحت مقدس صحابی پیامبر صلی ا... علیه و آله و یاور ولایت
سردار شهید، سربه داری هنوز دلداده ی خط انتظاری هنوز
روبه صفتان گرچه اهانت کردند سرو چمن سـبز بهاری هنوز
بر دین نبی عجب جنایت کردند برساحت شیعه اعتباری هنوز
در بیـت نبی و فاطمـه باحیدر ای حجرعدی توحجره داری هنوز
گر نبش شده قبرشریفت ازکین وز هجر و فراق اشکباری هنوز
تخریب ضریح تو نماید طوفان طوفـنده امـواج بـحاری هنوز
ازغربت وتنهایی مولای خودت زین قصه کنون توغصه داری هنوز
درگلشن وباغ آل عترت توچونخل برشاخ ولاء تو برگ و باری هنوز
دردشت حماسه کی خزانی باشد پرلاله و یاس زگلعذاری هنـوز
تو زنده به آنی که او زنده بود برچشم عدوی خلق خاری هنوز
اسلام علی ومهدی عصروزمان اصحاب نبی، تو مرز داری هنوز
ترسی نبود به دل نقاب ازدشمن بردوش زمان کشیده داری هنوز
السلام علیک یا صاحب الزمان علیه السلام
اکنون می فهمیم حکمت قبر مخفی مادرت زهرا علیهاسلام را
بهترین دوست، خداست
خدا آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد. * اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.
* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
* آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.
* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
آغوش
باباها و مامانا گاهی اوقات، دوست دارن وابستگی بچه کوچولوشون رو نسبت به خودشون ببینن. می برنش تا نزدیکای یه چیزی که براش جاذبه داشته باشه مثلاً 50 متری یه سرسره توی پارک، دست بچه رو ول می کنن و چشم می دوزن به رفتار بچشون!
بعضی بچه ها، بدون اینکه به عقب نگاه کنن، بدو بدو می رن سمت سرسره!
بعضی ها چند قدم می رن، یه نگاه می اندازن به چشمای بابا و مامان، اما لذت سرسره بازی، فاصله رو زیاد می کنه!
بعضی دیگه چند قدم می رن اما وقتی می بینن مامان سر جاش وایستاده با گریه بر می گردن!
بعضیا هم امنیت و گرمای وجود آغوش بابا و مامان رو به هیچ چیزی نمی فروشن.
اصحاب سبت ، همونهایی بودند که ماهیگیری تو روز شنبه براشون حرام بود و اتفاقاً شنبه که می شد، ماهی ها فـَت و فراوون می آمدن کنار آب! هی بال بال می زدن. اما شنبه که میگذشت دیگه کنار آب پیداشون نمی شد. بالاخره گناه باید جاذبه داشته باشه!
خدا 50 متر عقب تر ایستاده بود! اصحاب سبت خیلی از خدا فاصله گرفتند. دستشون رو از دست خدا رها کردن برای لذت خوردن چندتا ماهی.
خدا دائماً دست ما رو توی پارک دنیا که پر از جاذبه گناهه رها می کنه و 50 متر عقب تر می ایسته!
هر جا یه موقعیت گناه پیش اومد، بدون که یه چشمی داره تو رو نگاه می کنه و یه آغوش گرمی منتظرته!
یه نگاه به عقب بنداز، شاید ببینیش….
تو تویی.....
تو دوست داشتنی هستی اگر….
دردهایت تو را ازدیدن دردهای دیگران کور نکرده باشد.
تو زنده هستی اگر….
امید های فردا برایت بیشتر از مشکلات دیروز اهمیت داشته باشد.
تو با شرافت هستی اگر….
آبروی دیگران را مانند آبروی خودت محترم بدانی.
تو آزاد هستی اگر….
تو خودت را کنترل کنی نه دیگران را
تو مهربان هستی اگر….
وقتی دیگران مرتکب اشتباهاتی می شوند و تو هم در خود سراغ داری؛آنها را ببخشی.
تو زیبا هستی اگر….
احتیاج به آیینه نداشته باشی تا این را به تو بگوید.
تو ثروتمند هستی اگر….
هیچگاه بیش از آنچه داری نیاز نداشته باشی.
با عشق خدا
ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی دختر به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود.
او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« دختر عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
دختر همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.
وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به دختر گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
دختر جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، دختر درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی دختربه زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی دختر به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
دختر عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق ، خدا
***********
از سایت هشت بهشت