غنچه های نجابت
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را …
از اول که جامه عفاف به زیبایی و کرامت آراسته است و سفیدی و شفافی عصمت را دارد، نباید گذاشت چرکابه گناه و معصیت بر آن بپاشد. از اول باید مواظب بود که پای بیگانه به مزرعه نجابت باز نشود و دست تجاوز به غنچه ها و بوته های نورس عصمت نرسد.
وگرنه… پس از لگدمال شدن گل وجود، اشک و فغان و ندامت بی ثمر است و آب و آبروی رفته را برنمیگرداند.
وقتی حجاب سلاح و سنگر باشد، زنان با حجاب هم مرزبانان عفاف و شرفند. مهاجمان فرهنگی می کوشند با تضعیف حجاب و ترویج عریانی، زنان و دختران جامعه را خلع سلاح کنند. کسی که از دشمن و شیوه های هجوم او آگاه باشد ، به این خلع سلاح تن نمی دهد.
محبوبیت مردمی
چند سال قبل از پیروزی انقلاب، ماموران شاه دنبال من بودند و بارها مرا به زندان برده بودند. یکی از روزها که برای رساندن پیامی از حضرت امام (قدس سره) به بیرجند رفته بودم مرا دستگیر کردند. چند روز در زندان شهربانی بیرجند بودم، ولی این بار با دفعات قبل بسیار متفاوت بود. شیرین ترین خاطراتم به همین چند روز مربوط است. در روزهائی که زندانی بودم همه نیروهای زندان، ناهار وشام مهمان من بودند!
مردم وقتی که مطلع شدند که من دستگیر شده ام، برای من غذا آوردند و با این کار علاقه خود را نشان دادند. همه نوع غذائی بود و می توانست یک مهمانی بزرگ را جوابگو باشد. من به اندازه معمول غذا می خوردم و بقیه را به ماموران و نیروهای زندان می دادم.
تبریک روز معلم
ای معلم تو را سپاس : ای آغاز بی پایان ، ای وجود بی کران ، تو را سپاس .ای والا مقام ،
ای فراتر از کلام، تورا سپاس. ای که همچون باران بر کویر خشک اندیشه ام باریدی
سپاست می گویم، تو را به اندازه تمام مهربانی هایت سپاس می گویم . ای نجات بخش
آدمیان از ظلمت جهل و نادانی،ای لبخندت امید زندگی و غضبت مانع گمراهی تو را سپاس
می گویم . این تویی که با دستان پر عطوفتت گلهای علم و ایمان را در گلستان وجود می
پرورانی و شهد شیرین دانش را به کام تشنگان می ریزی. پس تو را ای معلم به وسعت
نامت سپاس می گویم . همان نامی که چهار حرف بیشتر ندارد ، اما کشیدن هر حرف و
صدایش زمانی به وسعت تاریخ نیاز دارد.
مناجاتی از خواجه عبدالله انصاری
الهی ضعیفان را پناهی ؛ قاصدان را بر سر راهی ؛ مومنان را گواهی ؛ چه عزیز است آنکس که تو خواهی!
الهی هر که ترا شناسد ؛ کار او باریک و هر که ترا نشناسد ؛ راه او تاریک .
الهی توانائی ده که در راه نیفتیم و بینائی ده که در چاه نیفتیم .
الهی بر عجز خود آگاهم و بر بیچارگی خود گواهم ؛ خواست خواست توست ؛ من چه خواهم .
بهترین دوست، خداست
خدا آن قدر خوب است که اگر یک گل به او تقدیم کنید دسته گلی تقدیم تان می کند و خوب تر از آن است که اگر دسته گلی به آب دادیم، دسته گل هایش را پس بگیرد. * اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.
* خداوند، گوش ها و چشم ها را در سر قرار داده است تا تنها سخنان و صحنه های بالا و والا را جست و جو کنیم.
* خود را ارزان نفروشیم، در فروشگاه بزرگ هستی روی قلب انسان نوشته اند: قیمت=خدا!
* این همه خود را تحقیر نکنید، خداوند پس از ساختن شما به خود تبریک گفت.
* وقتی احساس غربت می کنید یادتان باشد که خدا همین نزدیکی است.
* یادمان باشد که خدا هیچ وقت ما را از یاد نبرده است.
* کسی که با خدا حرف نمی زند، صحبت کردن نمی داند.
* آنکه خدا را باور نکرده است، خود را انکار کرده است.
* کسی که با خدا قهر است، هرگز با خودش آشنی نمی کند.
* خدا بی گناه است در پروندۀ نگاه تان تجدید نظر کنید.
* ما خلیفۀ خداییم، مثل خدا باشیم، قابل دسترس در همه جا و همه گاه.
* آنکه خدا را از زندگیش سانسور کند همیشه دچار خود سانسوری خواهد بود.
* خدا از آن کس که روزهایش بیهوده می گذرد، نمی گذرد.
* بیهوده گفته اند تنها «صداست» که می ماند، تنها «خداست» که می ماند.
* روزی که خدا همه چیز را قسمت کرد، خود را به خوبان بخشید.
* برای اثبات کوری کافیست که انسان چشم های نگران خدا را نبیند.
* شکسته های دلت را به بازار خدا ببر، خدا، خود بهای شکسته دلان است.
* به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است.
* چشم هایی که خدا را نبینند، دو گودال مخوفند که بر صورت انسان دهن باز کرده اند.
* امروز از دیروز به مرگ نزدیک تریم به خدا چطور؟
*اگر از خدا بپرسید کیستی؟ در جواب «ما» را معرفی خواهد کرد! ما بهترین معرف خداییم، آیا اگر از ما بپرسند کیستی؟ خدا را معرفی خواهیم کرد؟
* وقتی خدا هست هیچ دلیلی برای ناامیدی نیست.
* آسمان، چشم آبی خداست، نگران همیشۀ من و تو.
* خداوند سند آسمان را به نام کسانی که در زمین خانه ندارند امضا کرده است.
آغوش
باباها و مامانا گاهی اوقات، دوست دارن وابستگی بچه کوچولوشون رو نسبت به خودشون ببینن. می برنش تا نزدیکای یه چیزی که براش جاذبه داشته باشه مثلاً 50 متری یه سرسره توی پارک، دست بچه رو ول می کنن و چشم می دوزن به رفتار بچشون!
بعضی بچه ها، بدون اینکه به عقب نگاه کنن، بدو بدو می رن سمت سرسره!
بعضی ها چند قدم می رن، یه نگاه می اندازن به چشمای بابا و مامان، اما لذت سرسره بازی، فاصله رو زیاد می کنه!
بعضی دیگه چند قدم می رن اما وقتی می بینن مامان سر جاش وایستاده با گریه بر می گردن!
بعضیا هم امنیت و گرمای وجود آغوش بابا و مامان رو به هیچ چیزی نمی فروشن.
اصحاب سبت ، همونهایی بودند که ماهیگیری تو روز شنبه براشون حرام بود و اتفاقاً شنبه که می شد، ماهی ها فـَت و فراوون می آمدن کنار آب! هی بال بال می زدن. اما شنبه که میگذشت دیگه کنار آب پیداشون نمی شد. بالاخره گناه باید جاذبه داشته باشه!
خدا 50 متر عقب تر ایستاده بود! اصحاب سبت خیلی از خدا فاصله گرفتند. دستشون رو از دست خدا رها کردن برای لذت خوردن چندتا ماهی.
خدا دائماً دست ما رو توی پارک دنیا که پر از جاذبه گناهه رها می کنه و 50 متر عقب تر می ایسته!
هر جا یه موقعیت گناه پیش اومد، بدون که یه چشمی داره تو رو نگاه می کنه و یه آغوش گرمی منتظرته!
یه نگاه به عقب بنداز، شاید ببینیش….
جملات زیبا از انیشتین
دنیا جای خطرناکی برای زندگی است. نه به خاطر مردمان شرور، بلکه به خاطر کسانی که شرارتها را می بینند و کاری در مورد آن انجام نمی دهند.
هر احمقی می تواند چیزها را بزرگتر، پیچیده تر و خشن تر کند؛ برای حرکت در جهت عکس، به کمی نبوغ و مقدار زیادی جرات نیاز است.
دست خود را یک دقیقه روی اجاق داغ بگذارید، به نظرتان یک ساعت خواهد آمد.
فرق بین نبوغ و حماقت این است که نبوغ حدی دارد.
عاشق سفر هستم ولی از رسیدن متنفرم.
من هوش ِ خاصی ندارم، فقط شدیدا کنجکاوم.
سعی نکنید موفق شوید، بلکه سعی کنید با ارزش شوید.
یکی از قویترین عللی که منجر به ورود آدمی به عرصهء علم و هنر می شود فرار از زندگی روزمره است.
مثال زدن، فقط یک راه دیگر آموزش دادن نیست؛ تنها راه آن است.
حقیقت آن چیزی است که از آزمون تجربه، سربلند بیرون آید.
زندگی مثل دوچرخه سواری است. برای حفظ تعادل باید حرکت کنید.
بسیجی فرصت طلب
داشت صبح مي شد. از ديشب که عمليات شروع شده بود و خاکريز را گرفته بوديم، با دوستم سنگر درست مي کرديم. بسيجي نوجواني آمد و گفت: «اخوي، من تا حالا نگهباني مي دادم، مي شه توي سنگر شما نماز بخونم؟» به دوستم آرام گفتم: «ببين، از اين آدم هاي فرصت طلبه. مي خواد سنگر ما رو صاحب بشه.» آرام زد به پهلويم و به نوجوان گفت: «خواهش مي کنم بفرماييد.» از سنگر آمديم بيرون و رفتيم وضو بگيريم. صداي سوت خمپاره آمد، ناگهان سنگر، بسيجي نوجوان!! دوستم مي گفت: «هم خيلي فرصت طلب بود هم سنگر ما را صاحب شد.»