اثرات پیاده روی برای سلامتی بدن
▫️بهبود عملکرد مغز ▫️تقویت استخوان بندی ▫️بهبود خلق و خو ▫️بهبود گردش خون ▫️تنظیم سطح قند خون ▫️تقویت سیستم ایمنی ▫️بهبود وضعیت خواب
شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد
راوی پورکنی: شهیدی که قرض تفحص کننده ی خود را داد.. بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ دعوت می کنیم با خواندن این متن مهمان ویژه ی یک شهید شوید… ? آن طور که خودش تعریف می کرد از سادات و اهل تهران بود و پدرش از تجار بازار تهران. ? علیرغم مخالفت شدید خانواده و به خاطر عشقش به شهدا، حجره ی پدر را ترک کرد و به همراه بچه های تفحص لشکر27 محمد رسول الله راهی مناطق عملیاتی جنوب شد. ? یکبار رفتن همان و پای ثابت گروه تفحص شدن همان. بعد از چند ماه، خانه ای در اهواز اجاره کرد و همسرش را هم با خود همراه کرد. ? یکی دو سالی گذشته بود و او و همسرش این مدت را با حقوق مختصر گروه تفحص می گذراندند. سفره ی ساده ای پهن می شد اما دلشان، از یاد خدا شاد بود و زندگیشان، با عطر شهدا عطرآگین. تا اینکه… ? تلفن زنگ خورد و خبر دادند که دوپسرعمویش که از بازاری های تهران بودند برای کاری به اهواز آمده اند و مهمان آنان خواهند شد. آشوبی در دلش پیدا شد.حقوق بچه ها چند ماهی می شد که از تهران نرسیده بود و او این مدت را با نسیه گرفتن از بازار گذرانده بود… نمی خواست شرمنده ی اقوامش شود. ? با همان حال به محل کارش رفت و با بچه ها عازم شلمچه شد. بعد از زیارت عاشورا و توسل به شهدا کار را شروع کردند و بعد از ساعتی استخوان و پلاک شهیدی نمایان شد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…گروه غرق در شادی به ادامه ی کار پرداخت اما او… ? استخوان های مطهر شهید را به معراج انتقال دادند و کارت شناسایی شهید به او سپرده شد تا برای استعلام از لشکر و خبر به خانواده ی شهید،به بنیاد شهید تحویل دهد. ? قبل از حرکت با منزلش تماس گرفت و جویای آمدن مهمان ها شد و جواب شنید که مهمان ها هنوز نیامده اند اما همسرش وقتی برای خرید به بازار رفته مغازه هایی که از آنها نسیه خرید می کرده اند به علت بدهی زیاد، دیگر حاضر به نسیه دادن نبودند و همسرش هم رویش نشده اصرار کند… با ناراحتی به معراج شهدا برگشت و در حسینیه با شهیدی که امروز تفحص شده بود به راز و نیاز پرداخت… “این رسمش نیست با معرفت ها. ما به عشق شما از رفاهمان در تهران بریدیم. راضی نشوید به خاطر مسائل مادی شرمنده ی خانواده مان شویم…". گفت و گریست. ? دو ساعت راه شلمچه تا اهواز را مدام با خودش زمزمه کرد: «شهدا! ببخشید. بی ادبی و جسارتم را ببخشید…» وارد خانه که شد همسرش با خوشحالی به استقبال آمد و خبر داد که بعد از تماس او کسی در خانه را زده و خود را پسرعموی همسرش معرفی کرده و عنوان کرده که مبلغی پول به همسر او بدهکار بوده و حالا آمده که بدهی اش را بدهد. هر چه فکرکرد، یادش نیامد که به کدام پسرعمویش پول قرض داده است…با خود گفت هر که بوده به موقع پول را پس آورده. لباسش را عوض کرد و با پول ها راهی بازار شد. به قصابی رفت. خواست بدهی اش را بپردازد که در جواب شنید:بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است. به میوه فروشی رفت…به همه ی مغازه هایی که به صاحبانشان بدهکار بود سر زد. جواب همان بود….بدهی تان را امروز پسرعمویتان پرداخت کرده است… گیج گیج بود. مات مات. خرید کرد و به خانه بر گشت و در راه مدام به این فکر می کرد که چه کسی خبر بدهی هایش را به پسرعمویش داده است؟ آیا همسرش؟ ? وارد خانه شد و پیش از اینکه با دلخوری از همسرش بپرسد که چرا جریان بدهی ها را به کسی گفته … با چشمان سرخ و گریان همسرش مواجه شد که روی پله های حیاط نشسته بود و زار زار می گریست… جلو رفت و کارت شناسایی شهیدی را که امروز تفحص کرده بودند در دستان همسرش دید. اعتراض کرد که: چند بار بگویم تو که طاقت دیدنش را نداری چرا سراغ مدارک و کارت شناسایی شهدا می روی؟ ? همسرش هق هق کنان پاسخ داد: خودش بود. خودش بود.کسی که امروز خودش راپسرعمویت معرفی کرد صاحب این عکس بود. به خدا خودش بود…. گیج گیج بود.مات مات… ? کارت شناسایی را برداشت و راهی بازار شد. مثل دیوانه ها شده بود. عکس را به صاحبان مغازه ها نشان می داد. می پرسید: آیا این عکس،عکس همان فردی است که امروز…؟ ? نمی دانست در مقابل جواب های مثبتی که شنیده چه بگوید…مثل دیوانه هاشده بود. به کارت شناسایی نگاه می کرد. شهید سید مرتضی دادگر. فرزند سید حسین. اعزامی از ساری…وسط بازار ازحال رفت… ✔️پی نوشت1. این خاطره در مراسم تشییع این شهید بزرگوار، توسط این برادر برای حضار بیان شد. ✔️پی نوشت2. قبر مطهر این شهید، طبق وصیت خودش در دل جنگلهای اطراف شهر ساری، در کنار بقعه ی کوچک و ساده ی امامزاده جبار، قرار دارد. ✔️پی نوشت3. دوستانی که مایلند از نزدیک این شهید بزرگوار را زیارت کنند، آدرس مزار این شهید: کیلومتر5 جاده ساری نکا، بعد از بیمارستان سوانح و سوختگی، قبل از روستای خارکش منبع:خبرگزاری مشرق
حجاب در قرآن
«وَ قَرْنَ في بُيُوتِكُنَّ وَ لا تَبَرَّجْنَ تَبَرُّجَ الْجاهِلِيَّةِ الْأُولی» (احزاب 33 ص 422)
و در خانهایتان بنشینید و آرام گیرید ( و بدون حاجت و ضرورت از منزل بیرون نروید)
و مانند دوره جاهلیت پیشین آرایش و خود آرایی نکنید
حجاب در قرآن
و قل للمؤمنات یغضُضن من أبصارهنّ و یَحفَظنَ فروجهُنّ و لا یُبدینَ زِینتهُنّ إلا ما ظهر منها وَ
لیَضرِبنَ بِخُمُرِهِنّ علی جُیوبهنّ ولا یبدین زینتهنّ إلا … [ نور : 31. ص 353 ].
ای رسول زنان مؤمن را بگو تا چشمها ( ازنگاه ناروا بپوشند) و فروج و اندامشان را از عمل زشت محفوظ دارند
و زینت و آرایش خود جز آنچه قهرا ظاهر می شود بر بیگانه آشکار نسازند و باید سینه و بر دوش خود را با خُمُر ( مقنعه) بپوشانند و …
حجاب در قرآن
«یا ایها النبی قل لأزواجِک وبناتِک ونساءِ المؤمنین یُدنین علیهن من جلابِیبهن
ذلک ادنی أن یُعرَفنَ فلا یُؤذَینَ و کان الله غفوراً رحیماً»[احزاب : 59 . ص 426]
ای پیامبر به زنان و دختران و زنان مؤمنان بگو که خود را با جلباب بپوشانند
که این کار برای اینکه آنها ( بعفت و حریت) شناخته شوند تا از تعرض و جسارت آزار نکشند
بر آنان بسیار بهتر است و خدا آمرزنده و مهربان است.
حجاب در قرآن
«و إذا سألتموهن متاعاً فسئلوهن من وراء حجاب ذلكُم اطهر لقلوبِكم و قلوبِهن» [ احزاب : 53 ص425]
و هنكامي كه چيزي از وسايل زندكي را (به عنوان عاريت ) از آنان مي خواهيد
از پشت پرده بخواهيد اين كار براي پاكي دل هاي شما و آنها بهتر است .
قوانین طلایی زندگی شخصی
قوانین طلایی زندگی شخصی:
1. خودم را باور دارم و به خودم افتخار می کنم.
2. خودم چارچوب زندگی ام را انتخاب می کنم.
3. همین حالا ایده آل های زندگی ام را مشخص می کنم.
4. تا جایی که ممکن است خونسردی ام را حفظ می کنم.
5. تا می توانم مهرورزی می کنم.
6. درهای قلبم به روی عشق الهی گشوده است.