یا ابا عبدالله الحسین
پرسیدم از هلال ماه، چرا قامتت خم است ؟
آهی کشید و گفت:که ماه محرم است .
گفتم که چیست محرم ، باآه و ناله گفت: ماه عزای
اشرف اولاد آدم است.
فرار رسدن ماه محرم و ایام سوگ واری سالار
شهیدان تسلیت باد.
به مناسبت روز جهانی معلولین
چرخ ویلچر می چرخد و چشمانی آینده را می پیماید. پاهای مردد و چشمانی تاریک، خبر از حضور روشن دلی می دهد با یک سبد طراوت و امید. آنسوتر مردی به نماز ایستاده که تکبیر او را فرشتگان، احرام می بندند و هزار بار بر جای خالی دستانش بوسه می زنند. و حالا اشاره های دست دخترکی، دنیایی پر از فریادهای سکوت را به تصویر می کشد. 1. با چرخیدن چرخ ویلچرت، جهان نیز می چرخد. جهانی که تو خود ساخته ای، جهانی زیبا که حتی انسان های بدون ویلچر، آنان که بر پا ایستاده اند، هرگز طعم شیرین آن را نخواهند چشید. جسم نشسته تو، بلندتر از قامت هر ایستاده ای سر به آسمان می ساید و تو چرخ ها را می دوانی تا قصیده بلند توانایی ات را برای چشم هایی که تو را ناتوان می بینند، بخوانی، ای قافیه خوش وزن شعر پویش و امید. تو در تقدیر خویش انسانی را دیده ای که پاهایش به امانت نزد خدا مانده است. هم چنان چرخ را بچرخان، تا جهان زیبای تو بگردد. 2. تو را می نگرم، نه آن چنان که دیگران تو را می بینند. کیست همچون تو که نور خدا در درونش جاریست؟! چشمانت را بسته ای تا مبادا با ارمغان نور خدا، زشتی ها را ببینی. تو با گام هایت دالان های طولانی پر از نور امید را می شکافی. تو در درونت قصرهای سر به فلک کشیده از روشنی ساخته ای که دست بینایی به آن نمی رسد. قصرهایی که خشت خشت آن را با چشم دل دیده ای و بر هم نهاده ای. با توام! بنشین و ساعتی جهان نورانی درونت را برایم بازگو، برای منی که سال هاست چشم می چرخانم و هیچ نمی بینم. 3. پاهایش خوب می دانند که کمی بالاتر، جای خالی ده انگشت خودنمایی می کند و پاهایش عهد کرده اند که جای خالی دست ها را پر کنند. خدا دست های تو را گرفته تا جانی پاک و توانی خدایی نثارت کند. اینک، تو دست هایی داری به وسعت آسمان، به وسعت آبی بی کران و آسمان در نماز برایت قنوت می بندد، دست هایی داری با انگشتری ماه نشانی و در حلقه تسبیح تو سی و چهار ستاره سو سو می زنند. من دست هایی می خواهم چون تو به وسعت آبی آسمان. با من سخن بگو، ای گویای خاموش! که خسته ام از هیاهوی آدم های رنگ رنگ. با من سخن بگو که حرف هایت را با تمام وجود احساس می کنم. چشم هایت چه خوب راز درونی ات را فاش می کنند. همیشه چشم ها بهتر از زبان سخن می گویند. با چشمانت با من سخن بگو که چشم ها هرگز دروغ نمی گویند. ای معنی صبر! خوشا به حالت که قطعه ای از وجودت نزد خدا به امانت مانده است. چشمه های روشن امید در وجودت جوشانِ جوشان باد!
سیمای حضرت علی اکبر (ع)
او از طايفه خوش نام و شريف بني هاشم بود . و به بزرگاني چون پيامبر اسلام(ص)، حضرت فاطمه زهرا(س)، امير مؤمنان علي بن ابي طالب(علیه السلام) و امام حسين (علیه السلام) نسبت دارد . ابوالفرج اصفهاني از مغيره روايت كرد: روزي معاويه بن ابي سفيان به اطرافيان و هم نشينان خود گفت: به نظر شما سزاوارترين و شايسته ترين فرد امت به امر خلافت كيست؟ اطرافيان گفتند: جز تو كسي را سزاوارتر به امر خلافت نمي شناسيم! معاويه گفت: اين چنين نيست. بلكه سزاوارترين فرد براي خلافت، علي بن الحسين(علیه السلام)است كه جدّش رسول خدا(ص) مي باشد و در وي شجاعت و دليري بني هاشم، سخاوت بني اميه و فخر و فخامت ثفيف تبلور يافته است. (3)
نقل است روزي علي اكبر(علیه السلام) به نزد والي مدينه رفته و از طرف پدر بزرگوارشان پيغامي را خطاب به او ميبرد، در آخر والي مدينه از علي اكبرسئوال كرد نام تو چيست؟ فرمود: علي سئوال نمود نام برادرت؟ فرمود: علي آن شخص عصباني شد، و چند بار گفت: علي، علي، علي، « ما يُريدُ اَبُوك؟ » پدرت چه مي خواهد، همه اش نام فرزندان را علي مي گذارد، اين پيغام را علي اكبر(علیه السلام) نزد اباعبدالله الحسين (علیه السلام) برد، ايشان فرمود : والله اگر پروردگار دهها فرزند پسر به من عنايت كند نام همه ي آنها را علي مي گذارم و اگر دهها فرزند دختر به من عطا، نمايد نام همه ي آنها را نيز فاطمه مي گذارم.
درباره شخصيت علي اكبر(علیه السلام) گفته شد، كه وي جواني خوش چهره، زيبا، خوش زبان و دلير بود و از جهت سيرت و خلق و خوي و صباحت رخسار، شبيه ترين مردم به پيامبر اكرم(ص) بود و شجاعت و رزمندگي را از جدش علي ابن ابي طالب (علیه السلام) به ارث برده و جامع كمالات، محامد و محاسن بود. (4)
در روايتي به نقل از شيخ جعفر شوشتري در كتاب خصائص الحسينيه آمده است: اباعبدالله الحسين هنگامي كه علي اكبر را به ميدان مي فرستاد، به لشگر خطاب كرد و فرمود:« يا قوم، هولاءِ قد برز عليهم غلام، اَشبهُ الناس خَلقاً و خُلقاً و منطقاً برسول الله……. اي قوم، شما شاهد باشيد، پسري را به ميدان مي فرستم، كه شبيه ترين مردم از نظر خلق و خوي و منطق به رسول الله (ص) است بدانيد هر زمان ما دلمان براي رسول الله(ص) تنگ مي شد نگاه به وجه اين پسر مي كرديم.
معرفی شهید مدرس از نظر ......
گزیده سخنان حضرت امام خمینی (ره) در مورد شهيد آیت ا… مدرس (ره)
* مرحوم مدرس ستاره اي درخشان بود بر تارك كشوري كه از ظلم و جور رضاشاهي تاريك می نمود .
* مدرس وارسته بود وابسته به هواي نفس نبود .
* مدرس مرد قدرتمندي بود براي اينكه الهي بود مي خواست براي خدا كار كند و از كسي نمي ترسيد .
مدرس در برابر رضاخان (قلدر ) ايستاد براي اينكه از هواهاي نفساني آزاد بود .
* زندگي مدرس پايين تراز زندگي مردم عادي بود .
* مدرس با آنكه در اوج مسائل سياسي بود وقتي كه درس مي گفت انگاركه در دنيا هيچ كار ديگري ندارد .
گزیده سخنان مقام معظم رهبري حضرت آيت ا خامنه اي در مورد شهيد آیت ا… مدرس (ره)
* ما با تجلیل از شهید مدرس در حقیقت به همه ارزشهایی ارج می نهیم که در وجود این اسوه فضیلت متجلی بود .
* پرچم مبارزه اي كه شهيد مدرس بر افراشت هيچگاه بر زمين نيفتاد .
* مبارزه بي امان مدرس عليه هر آنچه غير خدايي است هنوز هم در جامعه ما ادامه دارد .
* سيد حسن مدرس كسي بود كه هوشيارانه از اسلام دفاع مي كرد .
* سه عنصر فقاهت ، صداقت و سياست در شهيد مدرس جمع بود .
* شهيد آيت ا… مدرس نمو نه ا ي از مقاومت جامعه روحانيت در همه زمانهاست .
به مناسبت روز مجلس (خاطرات شهید مدرس)
پول در آوردن مدرس
حاج محمد باقر کاظمى یکى از بستگان مدرس از قول سید عبدالکریم مىگوید: سید عبدالکریم تعریف مىکرده وقتى ما با سید حسن مدرس در مدرسه جده کوچک درس مىخواندیم، چند وقتى حقوق طلبگى ما نرسید و همگى بى پول شدیم، یک روز دیدم آقاى مدرس یک پول داد به یک طلبه و گفت:
برونان بگیر ،طلبه دیگر رسید، یک پول هم به او داد و گفت:
برو نان بگیر. آن وقتها قیمت یک قرص نان یک پول بود من گفتم:
شما و ما حقوقمان یکى است و همه از یک جا پول مىگیریم حالا چطور شده که ما پول نداریم و شما دارید؟!
مدرس خندید و گفت:مگر مرد هم بى پول میشود؟!
پرسیدم:آخر از کجا و چطورى؟
گفت: شب بیا حجره ما بمان تا نشانت بدهم.
شب رفتم و حجره ایشان ماندم. صبح طلوع فجر بیدارم کرد پا شدیم و نماز خواندیم آنگاه در گنجهاى را باز کرد و یک سطل بیرون کشیدو یک کلاه نمدى گذاشت سرش و گفت:برویم. آن موقع در اصفهان مرسوم بود که صبح زود آب حوضها را خالى مىکردند و با پا آب مىکشیدند و دوباره حوضها را پر مىکردند ما راه افتادیم توى کوچهها و داد زدیم:
آب حوض می کشیم ! آب حوضی !بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
خانهاى صدایمان کردند. من حوض را خالى و پاک کردم و مدرس آب کشید و پر کرد. دو تا حوض خالى و پر کردیم و نفرى سه پول گیرمان آمد آن وقت مدرس رو به من کرد و گفت:دیدى؟ این هم پول، هم مىتوانى خودت نان بخرى و هم به دو طلبه دیگر هم کمک کنى!
مدرس و چک سفیر انگلیس
نیمه شبى سفیر انگلیس با یک نفر مترجم وارد منزل مدرس شد و چکى به مبلغ 1000.000 ریال را که همراه آورده بود به مدرس داد و گفت: هر جور مىخواهى آن را خرج کن شنیدهام که پول نقد نمىگیرى از این رو چک را نیمه شب آوردهام تا قبول کنى!
مدرس به آرامى پرسید: چه؟سفیر انگلیس گفت: چک است، ورقهاى که به محض ارائه به بانک ، وجهى را که در آن نوشته شده است به شما خواهند پرداخت.
مدرس خودش از بانیان بانک بود و چک را به خوبى مىشناخت و قصد سربسر گذراندن او را داشت.
سفیر انگلیس با تعجب به مدرس نگریست و با خود گفت: این دیگر چه جور روحانى، نماینده مجلس و سیاستمدارى است که چک را نمىشناسد!در این موقع مدرس سر را بلند کرده و چشم در چشم سفیر انگلیس دوخته و با خنده گفت: آنها که مىگویند مدرس پول نمىگیرد درست نمىگویند، من پول مىگیریم در روز هم مىگیریم، مشروط بر اینکه طلا باشد و بار شتر باشد و ما بین نماز ظهر در مسجد سپهسالار و در حضور مردم براى من بیاورند. وقتى این حرفها را مترجم براى سفیر انگلیس ترجمه کرد سفیر با اوقات تلخى گفت: بیا برویم این مرد مىخواهد آبروى ما را در دنیا ببرد؟
برگرفته از کتاب شهید مدرس
زندگی نامه شهید محمد جواد تند گویان
جواد تندگویان در سپیدهدم روز 26 خرداد سال 1329 هجری شمسی پا به عرصه هستی نهاد. قدومش مایه بركت و خیر برای خانواده بود و وجودش روشنی بخش جانشان. |
آن بسیجی سر جدا «همت» بود
یکی از همرزمان شهید همت با ذکر خاطرهای از این فرمانده شجاع سپاه اسلام، به بیان آخرین دیدار خود با وی پرداخت.
شیبانی از همرزمان شهید محمدابراهیم همت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) در ایام دفاع مقدس سهشنبه شب در همایش بزرگ «ستارگان دوکوهه» بزرگداشت سه تن از فرمانهان شهید این لشکر در تالار بزرگ وزارت کشور برگزار شد، در سخنان کوتاهی به ذکر خاطره از شهید همت پرداخت.
شیبانی گفت: در عملیات خیبر، همت از طریق بیسیم به من اطلاع داد که برادر “عزیز ” (فرمانده فعلی کل سپاه) در قرارگاه منتظر ماست و باید به آنجا برویم.
به او گفتم که شما برو، من هم خودم را میرسانم و با یکی از دوستان به سمت قرارگاه به راه افتادیم. در میان راه منطقه خطرناکی بود که میبایست با احتیاط بیشتری از آنجا عبور میکردیم. به همین دلیل به حالت نیمخیز قرار گرفتیم.
قدری که از رفتن ما گذشت، دیدیم دو جنازه شهید روی زمین افتاده. از لباسهایشان فهمیدیم بسیجیاند. تصمیم گرفتیم پیکر شهدا را به عقب بکشیم. من پای یکی از آنها را گرفتم و کشیدم.
شیبانی در این قسمت از خاطره خود در حالی که گریه میکرد، گفت: شهیدی که من پای او را کشیدم سر نداشت. وقتی به قرارگاه رسیدیم گفتند هنوز همت نیامده.
سپس به من خبر دادند که از همت خبری نیست و آقای هاشمی (رفسنجانی) ما را میخواهد. به آنجا رفتیم و قبل از من، شهید محلاتی رسیده بود.
خودم را معرفی کردم. شهید محلاتی به من گفت همت مفقود شده و شما برای شناسایی پیکر برخی شهدا که شناسایی نشدهاند، باید به عقب بروی.
وقتی این را شنیدم یاد همان پیکر بیسری افتادم که در راه با آن برخورد کردم در معراج شهدا بود که با دیدن همان پیکر و نشانیهایی که از همت داشتم فهمیدم آن پیکر بی سر، پیکر چه کسی است …
برگرفته از کتاب خاطرات شهید همت بسیجی سر جدا