فاصله
استادی از شاگردانش پرسید : چرا وقتی عصبانی می شویم داد می زنیم؟ چرا هنگامی که مردم عصبانی می شوند صداهایشان را بلند می کنند؟
همه شاگردان به فکر فرو رفتند. یکی از آنها گفت: چون در آن لحظه خونسردی خودمان را از دست میدهیم. استاد پرسید: اما چرا با این حال که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟ مگر صدای ملایم را نمی شنود؟
هر کدام از شاگردان جواب هایی دادند اما هیچ کدام استاد را راضی نکرد.
استاد خود چنین توضیح داد: هنگامیکه دو نفر از دست یکدیگر عصبانی هستند، قلبهایشان از یکدیگر فاصله میگیرد. آنها برای جبران این فاصله مجبورند داد بزنند. هرچه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر می شود و آنها باید صداهایشان را بلند تر کنند.
به بهانه هتک حرمت به ساحت مقدس صحابی پیامبر صلی ا... علیه و آله و یاور ولایت
سردار شهید، سربه داری هنوز دلداده ی خط انتظاری هنوز
روبه صفتان گرچه اهانت کردند سرو چمن سـبز بهاری هنوز
بر دین نبی عجب جنایت کردند برساحت شیعه اعتباری هنوز
در بیـت نبی و فاطمـه باحیدر ای حجرعدی توحجره داری هنوز
گر نبش شده قبرشریفت ازکین وز هجر و فراق اشکباری هنوز
تخریب ضریح تو نماید طوفان طوفـنده امـواج بـحاری هنوز
ازغربت وتنهایی مولای خودت زین قصه کنون توغصه داری هنوز
درگلشن وباغ آل عترت توچونخل برشاخ ولاء تو برگ و باری هنوز
دردشت حماسه کی خزانی باشد پرلاله و یاس زگلعذاری هنـوز
تو زنده به آنی که او زنده بود برچشم عدوی خلق خاری هنوز
اسلام علی ومهدی عصروزمان اصحاب نبی، تو مرز داری هنوز
ترسی نبود به دل نقاب ازدشمن بردوش زمان کشیده داری هنوز
السلام علیک یا صاحب الزمان علیه السلام
اکنون می فهمیم حکمت قبر مخفی مادرت زهرا علیهاسلام را
الهی!
الهی! جمال تو راست، باقی زشتند، و زاهدان مزدوران بهشتند!
در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید
ور بیتو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم تنگ آید
الهی! با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم، نهان بودم؛ پیدا شدم.
الهی! چون آتش فراق داشتی، دوزخ پرآتش از چه افراشتی.
الهی! هر كه تو را شناخت، هر چه غیر تو بود بینداخت.
هر كس كه ترا شناخت جان را چه كند فرزند و عیال و خانمان را چه كند
دیوانه كنی هر دو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه كند
خاطره ی از شهید مهدی باکری
بعد از مدت ها برگشته بودیم ارومیه. شب خانه ی یکی از آشناها ماندیم.
صبح که برای نماز پا شدیم، بهم گفت:
« گمونم اینا واسه ی نماز پا نشدن.» بعدش گفت « سر صبحونه باید یه فیلم کوچیک بازی کنی!»
گفتم« یعنی چی ؟ »گفت:
« مثلا من از دست تو عصبانی می شم که چرا پا نشدی نمازت رو بخونی.
چرا بی توجهی کردی و از این حرفا. به در میگم که دیوار بشنوه.» .
گفتم « نه، من نمی تونم .» گفتن« واسه ی چی ؟
این جوری بهش تذکر می دیم.یه جوری که ناراحت نشه.»
گفتم « آخه تاحالا ندیده م چه جوری عصبانی می شی.
همین که دهنت رو باز کنی تا سرم داد بزنی، خنده م می گیره،همه چی معلوم می شه. زشته.»
هرچه اصرار کرد که لازمه، گفتم«نمی تونم خب.خنده م می گیره.»
بعد ها آن بنده ی خدا یک نامه از مهدی نشانم داد. درباره ی نماز و اهمیتش.
وقتی زندگی کردن را فراموش کنیم
زود قضاوت نکنیم
مادر بهار زندگی
مادر، تو رفیع ترین داستان حیات منی. تو به من درس زندگی آموختی. تو چون پروانه سوختی و چون شمع گداختی و مهربانانه با سختی های من ساختی. مادر، ستاره ها نمایی از نگاه توست و مهتاب پرتوی از عطوفتت، و سپیده حکایتی از صداقتت. قلم از نگارش شُکوه تو ناتوان است و هزاران شعر در ستایش مدح تو اندک. مادر، اگر نمی توانم کوشش هایت را ارج نهم و محبت هایت را سپاس گزارم، پوزش بی کرانم را همراه با دسته گلی از هزاران تبریک، بپذیر. فروغ تو تا انتهای زمان جاوید و روزت تا پایان روزگار، مبارک باد.
مادر، تو شکوفاتر از بهار، نهالِ تنم را پر از شکوفه کردی و با بارانِ عاطفه های صمیمی، اندوه های قلبم را زدودی و مرهمی از ناز و نوازش بر زخم های زندگی ام نهادی. در «تابستان»های سختی با خنکای عشق و وفای خویش، مددکار مهربان مشکلاتم بودی تا در سایه سارِ آرامش بخش تو، من تمامی دردها و رنج ها را بدرود گویم. با وجود تو، یأس دری به رویم نگشود و زندگی رنگ «پائیز» ناامیدی را ندید. تو در «زمستانِ» مرارت های زندگی، چونان شمع سوختی تا نگذاری رنجش هیچ سختی ستون های تنم را بلرزاند. مادر، ای بهار زندگی، شادترین لبخندها و عمیق ترین سلام های ما، همراه با بهترین درودهای خداوندی، نثار بوستان دل آسمانی ات باد.
غنچه های نجابت
عاقل آن است که اندیشه کند پایان را …
از اول که جامه عفاف به زیبایی و کرامت آراسته است و سفیدی و شفافی عصمت را دارد، نباید گذاشت چرکابه گناه و معصیت بر آن بپاشد. از اول باید مواظب بود که پای بیگانه به مزرعه نجابت باز نشود و دست تجاوز به غنچه ها و بوته های نورس عصمت نرسد.
وگرنه… پس از لگدمال شدن گل وجود، اشک و فغان و ندامت بی ثمر است و آب و آبروی رفته را برنمیگرداند.
وقتی حجاب سلاح و سنگر باشد، زنان با حجاب هم مرزبانان عفاف و شرفند. مهاجمان فرهنگی می کوشند با تضعیف حجاب و ترویج عریانی، زنان و دختران جامعه را خلع سلاح کنند. کسی که از دشمن و شیوه های هجوم او آگاه باشد ، به این خلع سلاح تن نمی دهد.